تفکر، وسیله تبلور حقایق پنهانی است که انسان را در مسیر زندگی با سؤالات پی در پی ذهن میآزماید. در واقع، این نیروی اندیشه است که آدمی را با جلوههای مختلفی از حقیقت زندگی آشنا میسازد. این توانایی میتواند راهگشای بسیاری از آرزوهایی باشد که در طول تاریخ در قالب رؤیاهای فراموششده، در ناخودآگاه ذهن بشر پنهان مانده است. با درک این نیاز، انسان میتواند از تفکر خود در جهت رسیدن به اهداف بزرگ استفاده کند تا با وجود موانع بسیار به نتیجهای مطلوب دست یابد.
اندیشه انسان باقدرت گسترش پذیری زیاد، مجموعه کاملی از حقایق ادراکی را به وجود میآورد. همین مجموعه به عنوان یک چارچوب کلی برنامههای تعیینشدهای را به انسان ارائه میدهد که در واقع، اصل موفقیت وی در نمایشی از صور شناختی است که با واقعیتهای موجود در عالم خیال ادغامشده و مسیر صحیح اندیشیدن را به او نشان میدهد، مسیری که آغاز و پایانش، تنها تفکری عمیق و راهگشاست.
زمانی که انسان، با تفکر عمیق خود به اندوختههای ذهنش سامان میبخشد، تصاویری از معانی مختلف ذهن در قالب واژهها، حقایق مکتوم اندیشهاش را آشکار میسازند. در همین راستا، هنر نوشتن به کمک قدرت همخوانی ذهن، مسیر هدف یابی انسان را هموار مینماید تا آنچه باید در نوشتن به ظهور رسد، با توازن بین معانی قابلفهم و شیوه گفتاری واژهها به هدف کلی بشر پیوند بخورد که به صورت غیرمستقیم، با ادغام اندیشههای مختلف به عنوان اصل حس آفرینی در خواننده، نتایج مثبتی را به دنبال خواهد داشت.
برای حس آفرینی در خواننده چه باید کرد؟
نویسنده با درک گسترش پذیری اندیشه، به این حقیقت رسیده است که میتوان غیرممکنها را ممکن ساخت. در همین راستا، برای اثرگذاری بیشتر در خواننده به حس آفرینی روی میآورد. این حقیقت، به عنوان یک فرایند شناختی به صور ذهن نویسنده جهت میبخشد و او را برای ارائه واژههای مناسب با تفکراتش، به حلقه پیچیدهای به نام معناگرایی پیوند می زند. در این حلقه، ذهن نویسنده دائم در حال واژهیابی و استفاده صحیح از عبارتهایی است که میتوانند تفکرات خوانندگان اثر را منعکس نمایند. با رسیدن به این توانایی، نویسنده قادر به حس آفرینی در خواننده خواهد بود اما برای این منظور به مهارتهایی نیز نیاز دارد که با آزمون و خطای ذهن و درک بیشتر خوانندگان اثرش، خودبهخود در طول نویسندگی آنها را به دست میآورد. در اینجا به این مهارتها اشاره میکنیم:
۱- بازآفرینی معانی و مفاهیم
برای حس آفرینی در خواننده، نویسنده باید در قدم اول از معانی و مفاهیم مشترکی که مردم جامعه در ذهنشان دارند استفاده کند. در واقع، این هنر نویسنده است که میتواند از اندوختههای ذهن آنان در قالب صور شناختی، تصاویر نوینی را بازآفرینی نماید. این همان بازتاب تصویر آفرینی و خلاقیت نویسنده است که بر صفحه ذهن هر خوانندهاش نقش میبندد و یک مجموعه کمالیافته از مفاهیم اجتماعی را به تصویر میکشد که خود راهگشای مردم در مسیر اهدافشان خواهد بود.
تصویر تو در تفکرت پنهان است
نیای بدون فکر یک زندان است
ر زندگیت شود سراسر بینش
هر ثانیه فکر کردنت ایمان است
توجه به معانی و مضامین خاص نیاز به واژههایی مناسب دارد که نویسنده برای گزینش صحیح واژهها باز هم با درک خوانندگان اثرش، تصویر واقعی یک معنا را به صور مختلف بیان میکند تا در قالب یک نوشته جذاب، به آموزش مهارتهایی بپردازد که میتوانند هر مخاطب را برای رسیدن به یک زندگی ایده آل با واقعیتهای روزگار آشنا سازند. در ادامه از هر تصویر شناختی، جلوههای مختلفی از حقایق اجتماعی آشکار خواهد شد که خودبهخود به صورت غیرمستقیم، بر اندیشهها تأثیر مثبت خواهد گذاشت.
بازآفرینی معانی و مفاهیم، هنری است که اگر نویسنده فاقد این هنر باشد، خوانندگان اثرش تمایلی به درک مفاهیم مورد نظر نخواهند داشت. در واقع، همین مهارت است که آئینههای ذهن خوانندگان را در برابر اندیشه نویسنده قرار میدهد تا آنچه باید از طریق بازآفرینی معانی در ذهنشان منعکس گردد، در یک مجموعه منسجم همراه با حقایق شناختی جهتبخش آرزوهای مستتر آنان باشد و سبب تحول و تغییر در افکارشان شود.
یک نوشته جذاب در واقع نتیجه مهارت حس آفرینی نویسنده است که به کمک معانی و مفاهیم خاص ادراکی به صور اندیشه خواننده جهت داده و با بازخورد واژههای انتخابی و گزینش معانی مورد نیاز، نوشتهای هدفمند ارائه میدهد تا آنچه باید در مسیر درک واقعیتها بیان شود، با برنامهریزی و هماهنگی بین واژهها، خواننده اثر را به صورت مستقیم متمایل به گزینش معانی و مفاهیم خاصی سازد که بیانگر هدفی نابند، با این هنر، پرده ابهام از جلوی دیدگان خوانندگان اثر برداشته خواهد شد تا هنر حس آفرینی نویسنده بتواند به تصاویر شناختی ذهن جهت بخشد.
۲- فعالسازی ذهن ناخودآگاه خواننده
با توجه به اینکه قدرت گسترش ذهن در بخش ناخودآگاه به دیگر صور شناختی جهت میبخشد، کنترل این بخش از ذهن میتواند تصویر نوینی از اندیشه را آشکار سازد. برای حس آفرینی، نویسنده در قالب یک مجموعه درهمپیچیده از تفکرات قابل تعریف، ذهن خواننده را در مسیری قرار میدهد که تمام صور ادراکی اندیشهاش از بخش ناخودآگاه در قالب یک نشانه سیّال، به اثرگذاری مثبت تفکراتش منتهی شود. در این حالت، ابهاماتی که در مسیر مطالعه یک اثر ذهن را درگیر حجم غریبی از سؤالات میسازد، برطرف خواهد شد.
دریاب که آنچه هست چون تصویری
دارد پی معنیش فقط تفسیری
اندیشه توست در حقیقت پیدا
هر چند که آیدت ز آن تدبیری
این هنری است که نویسنده باید به صورت غیرمستقیم با بازی واژهها و معانی قابلادراک در ذهن خواننده به وجود آورد تا هر آنچه در پشت تصویر ذهنش پنهانشده، در همین قالب خاص به معانی و مفاهیم ادراکی جهت بخشد؛ زیرا بازتاب فکر خواننده همان چیزی خواهد بود که نویسنده از قبل در نوشته خودش، در قالب معانی خاص مستتر ساخته است.
حس آفرینی در ادامه همین هنر نویسنده، به صورت یک کلیت در قالب واژه آفرینی بخش خودآگاه ذهن نویسنده را به کنترل معانی و مفاهیم گسترده ناخودآگاه اندیشهاش وا میدارد تا آنچه سبب تغییر و تحول در ذهن وی میگردد، با حضور این نشانههای شناختی بتواند به راحتی بیان شود و آنچه در قالب شک و تردید برای هدف یابی یک اندیشه خاص مانعی به شمار میآید، در برابر تصویر آفرینی مثبت ذهن، محو نشانههای حقیقی همین صور شناختی گردد.
۳- تحریک احساسات و هیجانات مثبت در خواننده
با توجه به ارتباطی که ذهن انسان با احساسات و عواطف درون دارد، یک نویسنده موفق برای رسیدن به مهارت حس آفرینی ، به تحریک احساسات خواننده میپردازد، البته این تحریکپذیری بر میگردد به همان نقشآفرینی صحیح ذهن خواننده که ابتدا نویسنده با بیان معانی مناسب این آمادگی را در خواننده به وجود آورده است. احساسات در واقع هدایتگر تفکراتی هستند که به صورت مستقیم در زندگی انسان مؤثر واقع میشوند. این اندیشهها اگر در مسیر اهداف مثبت به شکل صحیحی مورد استفاده قرار گیرند، میتوانند بزرگترین تحولات را در سطح جامعه به وجود آورند.
اندیشه بُوَد نشانهای از حکمت
احساس نشیند اینچنین با قدرت
پس حل شود از حضور آن صد مشکل
چون نیست دگر بهانهای جز غیرت
هیجاناتی که بتوانند خواننده را با رمز و راز واقعی هدف نویسنده آشناسازند، بهترین واسطه برای تغییر و تحول خواهند بود بنابراین نویسنده باید برای حس آفرینی، در مسیر درک مضامین اثرش ابتدا خوانندگان خود را با نوعی هدفگرایی مثبت همراه سازد. این ممکن نیست مگر با گرایش ذهن خواننده به سمت واقعیتهای شناختی که تنها نویسنده میتواند با ارائه واژههای مناسب و آشنا با ذهن مخاطب، این تحول را ایجاد نماید که در واقع، بستری برای ظهور حقایق شناختی خواهد بود.
برای کسب این مهارت لازم است که نویسنده ابتدا ذهن خواننده اثرش را با ارائه سؤالاتی خاص که برخاسته از آرزوها و رؤیاهای بشر در طول تاریخ بوده، درگیر برخی از مجهولات نماید. این مطلب از دو طریق میتواند خواننده را برای رسیدن به هدف آماده سازد. اول از طریق طرد آرزوهای دستنیافتنی و دوم، جذب تفکراتی که میتوانند خواننده را برای رسیدن به حقایق و باورهای درونش یاری کنند که در این حالت، خواننده به صورت مستقیم از ذهن نویسنده مضامین برخی از رؤیاهای فراموششدهاش را به عاریه میگیرد تا آمادگی لازم را برای تحول و تغییر به دست آورد.
در ادامه، ذهن خواننده خودبهخود گرایش به تغییر مضامینی خواهد داشت که حضورشان در ذهن سنگین میآید، پس به صورت خودآگاه از صور ذهن نویسنده به تصویرگرایی اندیشهاش پناه میبرد که در واقع، هر نشانهاش بیانگر همان حقیقت پنهانی خواهد بود که مدتها نسبت به آن بیگانه بوده است. در این حالت، خود را با اصل این باورهای شناختی همراه میسازد تا تصاویر غریبی که وی را دچار تردید ساختهاند از ذهنش پاک شود.
وقتی ذهن خواننده توانست به این تصاویر شناختی پاسخ مثبت دهد، نویسنده با تغییر تصاویر دیگر ذهن، فرصت بازآفرینی حقایقی مکتوم را فراهم میسازد و با تحریک هیجانات مثبت و احساسات خواننده از طریق حس آفرینی در مسیر هدف، به تصویرگرایی ذهن خواننده معنایی دیگر میبخشد. این معنا همان هدفی است که از ابتدا در ذهن نویسنده پنهان بوده و با این مهارت میتواند بزرگترین تغییرات را در سطح جامعه بشری به وجود آورد.
۴- تأثیر بر قوه خیال
بخش عظیمی از ذهن انسان در سیطره قوه خیال، با جلوههای غریبی از تفکراتش همراه است. نویسنده از همین نکته برای حس آفرینی در خواننده استفاده میکند. آنجا که ذهن متمرکز به واقعیتهای شناختی میشود، به صورت ناخودآگاه دروازههای تخیل به روی انسان گشوده میشود و به دنبال خیالپردازی در جنب همان واقعیتها، نوعی تناقض گرایی در ذهن به وجود میآید. نویسنده از این مطلب به عنوان یک بازخورد مثبت، واسطهای میسازد تا ذهن خواننده را کنترل نماید.
با رنگ خیال گر شوی هم پیمان
دنیای تو دور میشود از حرمان
چون رمز تخیل است، فکری روشن
بر لاله فکر مینماید باران
آنچه باید نویسنده در این مسیر به آن توجه نماید، درک تصاویری است که ذهن خواننده به صورت مستمر در جهت شناخت معانی ارائه شده نویسنده، با آنها روبهروست. این تصاویر، تخیل خواننده را تحریکپذیرتر از گذشته میسازند و نویسنده از همین مطلب به عینیت پردازی های شناختی روی میآورد تا هر آنچه برای خواننده ابهامبرانگیز میآید، در دنیای خیالپردازی با وجود تناقضهایی که با واقعیتها دارد، به هدفگرایی معانی منتهی گردد.
رمزگشایی در مسیر همین تخیل پردازی است. زمانی که نویسنده با ذهن خواننده آشنا باشد، میتواند از طریق قوه خیال به حس آفرینی مؤثر دست یابد، یعنی آنچه در اندیشه خواننده به صورت راز و رمزهای ادراکی تأثیرگذار بوده، با این هنر میتواند یک راهکار مؤثر برای تولد دوباره اندیشههایی باشد که در اندوختههای ذهن خواننده پنهان ماندهاند. با این شیوه نوشتاری، نویسنده با رمزگشایی تخیلات و افکار پنهان ذهن تصویر تازهای از واقعیتهای ادراکی را به وجود میآورد.
زمانی که نویسنده با این تخیلات همراه شد، خودبهخود در کلامش از عباراتی استفاده خواهد کرد که مناسب با دنیای خیال خواننده باشد. این هنر به صورت یک واسطه برای ابراز نیازهایی خواهد بود که خواننده برای بیان آنها دچار تردید بوده و حتی نسبت به این نیازها به درک و شناخت صحیحی نرسیده است. شیوه صحیح تخیل پردازی نویسنده، این مشکل را برطرف خواهد کرد.
به دنبال رمزگشایی تخیلات مکتوم، صور غریبی که در مسیر آرزوها با تفکرات خواننده همراه بودهاند، با این نوع گرایش ذهنی به صورت یک مجموعه با تصویر آفرینی صحیح، جلوههای آشنایی از واقعیتهای ادراکی را برملا میسازند. همین مطلب در حس آفرینی خواننده مؤثر خواهد بود؛ زیرا تا درک صحیحی نسبت به اندوختههای ذهنی وجود نداشته باشد، صحبت از تغییر و تحول بیمعناست. نویسنده از طریق همین واقعیت، به هدف خود که حس آفرینی در خواننده با شیوه صحیح و اثرگذار است میرسد و برای تحولآفرینی بیشتر از شیوههای مختلف این هنر، در جهت سامان بخشیدن به ذهن خواننده بهره میبرد.
۵- هدف یابی
آنچه نویسنده را در مسیر حس آفرینی خواننده یاری میکند، درک نشانههای شناختی و تفکرات پیچیدهای است که هر مخاطبی را دچار ابهام میسازند. زمانی که به شناخت این نشانهها دست یابد، میتواند اهدافی را بشناسد که اکثر خوانندگان به دنبال آن هستند. این درک به وی توان بیشتری میدهد تا در مسیر نیاز مردم جامعه به مضمونآفرینی بپردازد. این مضامین، همان واسطههایی هستند که در مسیر هدف بر ذهن خواننده بیشترین اثر را میگذارند.
گر در پی آرزوی جانی، خوش باش
درگیر زمین و این زمانی، خوش باش
گر نیست تو را هدف، بجویش بیشک
چون در پی درک این و آنی، خوش باش
هدف یابی به صورت غیرمستقیم میتواند از هر تفکر، یک مجموعه از باورهای شناختی را به وجود آورد. همین باورها، زیرمجموعه واقعیتهایی هستند که نویسنده اغلب در اثرش به آنها توجه دارد تا با کنترل ذهن گسترش پذیر خواننده، تصویر صحیحی از حقایق شناختی را به وجود آورد. در این حالت، در حجم غریب اندوختههای ذهن، یک راهنما برای رسیدن به هدف خواهد بود.
زمانی که خواننده با اثر روبه رو میشود، در ذهن خودش به مقایسه و بررسی ساختارهای فکری اثر و نیازها و باورهایش میپردازد. اگر نویسنده هنر حس آفرینی در خواننده را داشته باشد، در واقع لحظهای که خواننده به این مرحله میرسد، میتواند با برنامهریزی صحیح در ذهن، از هر تصویری که نویسنده در اندیشهاش به وجود آورده، کلیتی از باورهایش را آشکار نماید که در مجموع این باورها به همان اهدافی خواهند پیوست که نویسنده در ذهن خواننده تداعی نموده است.
اگر نویسنده بتواند از مضامین مناسب با نیاز خواننده استفاده کند، تصویر آفرینی ذهن مخاطب راحت تر خواهد بود. در ادامه، آنچه باید باشد در ذهن گسترش پذیر خواننده با اهداف مشخصی همراه خواهد شد که خودبهخود راهگشای مسیر شناخت بوده و میتوانند از هر باور، به واقعیتهای ادراکی دست یابند. در این حالت، هدف یابی همان واسطهای خواهد بود که به هنر نویسنده در مسیر حس آفرینی جهت میبخشد.
یک نوشته هنرمندانه بیشترین تأثیر را بر اندیشه مخاطب خواهد داشت. تنها راه برای رسیدن به این مهارت، همان طور که بیان شد حس آفرینی در مخاطب است که باید هر نویسندهای در اثرش به این مهارت توجه نماید؛ زیرا در اغلب نوشتههایی که میزان تأثیرگذاریشان ضعیف بوده، بیتوجهی به این مطلب کاملاً محسوس است، در چنین آثاری نویسنده تنها به زیبایی در لفظ یا معنا توجه دارد. باید اثر را جزئی از وجود خود دانست و مخاطب را از جنس خود تا بتوان به آسانی از طریق نوشتن، بیشترین تأثیر را بر ذهن خواننده داشت که در مجموع تحول برانگیز و انسانساز نیز خواهد بود.
(ملیحه هدایتی)
دیدگاهتان را بنویسید