خلقت انسان و جوهر روح

خلقت انسان و جوهر روح

آنگاه که حجم غریبی از جاذبه های عشق بر چشمه سار دل آدمی ظهور می یابد، تلاطمی از عالم معنا حقیقت را در موجی از نشانه های نا آشنا و بیگانه با عالم خاک نهان می سازد. باوری ورای یقین، حالتی که می توان با آن از نمایش زیباترین یافته های دل، به رسواترین صورت تمثالی عشق رسید. نگاهی که شوق را در دل های منتظر آشکار می سازد. این قصه تلخ حکایتی از رنگین ترین جلوه های حقیقت دارد. حکایتی که می تواند از جزء های فراموش شده تفکر انسان، صورت جدیدی از حقیقت در جنب جلوه های مجازی بسازد. تمثیلی از عشق و محبت با تداوم سنگین ترین احساسی که بر دل و جان آدمی بار غم و اندوه را می گذارد و جلوه های غریب و ناآشنای آینده را رسوا می سازد. حالتی توأم با اضطرابی سخت که جان و دل انسان را در کوره راه فراموشی تنها و سرگردان رها می کند.

حقیقت صورتی از یافتن است و یافتن، حالتی از طلب که چون جزء را در فرع خود یافت، ز اصل و کلیت رها شد و در بند نشانه های غریب به مقصود اصلی پیوست. نشانه ها را یافت تا ز یافتن این مجازها، به صورت نوینی از عشق متصل گردد. با جلوه ها همراه شد تا دیگر فرع در حسرت اصل خود فنا نشود و بقای عشق در نگاه روشن و بینشی عمیق تداوم یابد. حال یافت تا از این واسطه ز قال بگریزد و دور از ملال هدایت یابد.

راز و رمز بندگی با حضور زیباترین نشانه های معرفت، در قالب راز و نیاز عاشقانه نهفته است که از طلب، مجموعه غریب و ناآشنایی از حقیقت می سازد تا آنجا که صور متفاوتی از معرفت در جایگاه عشق و بندگی ، به نشانه های حیات معنوی معنی می بخشند و در بر خورد یکسان و هم جهت با ساختارهای اساسی تحول و تغییر دل، زمینه بروز یافته های معرفتی را فراهم می سازند تا در این میان از کوچکترین جزء وجود، کلیتی تحت عنوان عشق فراهم آید و به دیگر نشانه های حیات جهت بخشد.

حقیقتی که بنده را در مسیر یافته های معرفتی یاری می کند، حضور روح و حس لطیف ارتباط با مبدأ هستی یعنی خداوند است؛ زیرا آنچه در وجود انسان حائز اهمیت فراوان بوده، حضور روح خدایی در زندگی است که صورتی از زیباترین نشانه های ادراکی را با حقیقت پیوند می زند تا اصل و منشأ انسانیت به دیگر گرایشات درون وی جهت بخشد و تفاوت های احساسی از میان برود.

جانِ جان و حقیقت روح در همین حس زیبا نهفته است. ارتباطی مستقیم بین منبع عشق و معرفت تا آنجا که از هر جزء وجود وی، واسطه ای بهر ابراز احساسات می سازد تا با ادغام صور ادراکی با حقایق، به جایگاهی از معرفت دست یابد و حقیقت روح به صورت کاملا روشنی به نشانه های عشق متصل گردد و اینچنین از باور و شناخت واقعی عشق، به صور احساسی و نشانه های ادراکی معنی بخشد.

آنچه بنده عاشق را در برابر جلوه های حقیقی به عکس العمل وا می دارد، حسی ورای نشانه های ادراکی و احساسات ساده ای است که در قالب حرکت و تحول، دل را در معرض دگرگونی قرار می دهد تا زمینه تکامل بیشتر روح فراهم گردد و آنچه باید در قالب بندگی نمایان شود، اینگونه در حسی غریب همراه با حقیقت، به صورت یک درک زیبا به اثبات رسد.

 

بیامد نیمه شب آواز غمگینی ز شیدایی

ببرد از جان من طاقت، پریشانی و رسوایی

بدیدم چهره ات رخشان چونان خورشید زیبایی

که بیرون آمد از ابری سیه در اوج رعنایی

چو زلفت را گرفتم آتشی شد شعله ور در دل

که از سوزش فغان آمد برون از جان سودایی

نهادم پای در میخانه ای تاریک و رعب انگیز

بنوشیدم شرابی خوش چنین در اوج دانایی

ز مستی نعره ها آمد برون از سینه ام آن شب

که هوش از سر ببرد اینگونه با آن شور و برنایی

به ناگه اشک مژگانم برون  آمد ز دل، شیدا

ز این اشکم نمایان گشت در دل موج دریایی

چو ماهی آمدم در موج دریا مست دیدارت

نهان گشتی درین دریا چنین در اوج پیدایی

وگر پنهان شود تصویر زیبایت درین دریا

بخوانم خط عشقت را که باشی عین گویایی

ببینم چشم مستت را، بخوانم نام شیرینت

شوم فرهاد این افسانه، باشم  بس تماشایی

وگر مجنون بیابان گرد شد از عشق لیلایش

من از عشقت بمیرم در بیابان اوج تنهایی

ببندم چشم خود بر غیر سوزم غرق این آتش

که می دانم در این عالم همان معشوق یکتایی

نگارا، کن نظر بر هادیت کز عشق بیمارست

بده معجون عشقت را که بر درمان توانایی

 

لحظه ای که بنده از صور احساسی و نمایش حقیقی نشانه های درون به حالات معرفتی و احساسات پاک پناه می برد، تفاوت های موجود در هر نشانه ای که واسطه تغییر و تحول بوده اند، اینگونه از مجاز به حقیقت می رسند و بازتاب روشنی از نشانه های ادراکی را بیان می کنند. در این حالت است که اصل و حقیقت روح ، تحول ساز بنده و عامل بروز دیگر حرکات معرفتی وی خواهد بود.

آنچه در وجود بنده به حقیقت طلبی و کمال گرایی منتهی می گردد. حضور نشانه های هدایت و بازخوردهای مثبت و قابل ادراکی است که به صورت کاملا مشخص از هر نشانه جهت دریافت حقایق مدد می جوید تا دیگر بازخورد منفی و غیر قابل باوری از معرفت باقی نماند و هر آنچه در معنی واقعی بندگی حضور دارد، اینگونه به پاکی و لطافت روح بینجامد و در برخوردهای مکرر و مداوم به حقیقت و جایگاه واقعی روح جهت بخشد.

حرکاتی که از سر خلوص و ابراز بندگی از عاشق سر می زند، به نگاه های متفاوت و متناقضی از حقیقت می انجامد. نشانه هایی که به صور ادراکی جایگاهی از معرفت بخشیده تا اصل و مرکز بندگی در برابر تغییر و تحولات روح، به کلیتی ناب متصل گردد و شور و شوق رسیدن نیز در همین راستا بیان شود.

حقیقتی که از روح خدایی در بنده عاشق به اثبات می رسد، اصل و اساس انسانیت و توجه به اصل ادراکی و حقایق دریافتی است که به بازتاب این نشانه ها جهت بخشیده و حقیقت ادراک را نیز در راستای تغییرات بندگی، به منبع و اصل حرکت متصل می سازد که این خود مرکز باورهای عاشقانه و احساسات غریب و ناآشناست.

تفاوت هایی که بنده عاشق در مجموعه عظیم خلقت احساس می کند، وی را بر اصل و مرکز تفاوت های ادراکی و احساسی واقف می سازد تا حقیقت دور از هر گونه مجازی، در قالب نشانه های احساسی و ظهور یافته های معرفتی به نتیجه رسد. حالتی از زیباترین احساسات بندگی در موجی از حقیقت گرایی که به بازتاب صور شناختی و ادراکی نظم بخشیده و با ادغام علل تحول برانگیزی که به باور عشق منتهی می گردد، اصول معرفتی و نشانه های بندگی را به اثبات می رساند.

عشقی که بنده در سینه خود دارد، روح وی را به تلاطمی غریب وا می دارد و احساسش را به شوق و طلب پیوند می زند تا در تغییرات متعددی که روح با کمال گرایی دل و اندیشه به آن رسیده، به حقیقت مطلق دست یابد و تفاوت هایی که مرکز عشق را به خطر می اندازند، اینگونه با اتحاد نشانه های ادراکی به مقصود واقعی پیوند خورده و جایگاه واقعی بنده در نشانه های ادراکی و احساسی مشخص گردد.

 

دادی برون آمد ز جان، گشتم زحیرت بی روان

شادی فزون باشد چنان، رستم ز غیرت زین مکان

دل را سپردم نازنین، جان گشت حیران در زمین

گِل را شمردم  رمز  این، تا عشق یابم رایگان

آمد پیامی از  قلم، هستی رها شد از  عدم

آمد سلامی از کرم، مستی  روا شد بر جهان

چون مهره ای پیدا شدم در لامکان شیدا شدم

چون شهره ای رسوا شدم تا یابم اینجا من امان

شد سینه همچون لاله زار، جسمم رها شد چون غبار

شد کینه همچون انتظار، از دل برون آمد فغان

تنها مرادم  مِی بُوَد، صبرم  دگر تا  کی  بُوَد

اینجا  نهادم  نی  بُوَد،  مستانه  آیم  سوی  آن

عمرم چنین گردد تباه، باشم من اینجا غرق آه

جرمم چنین گردد گناه، تا راه جویم زین بیان

خاری اگر آید به پا، بر  من روا باشد جفا

کاری و گر آید ز ما، این ما ز من آید چنان

باشد  تقاضایم سحر، دیدار  لیلایت مگر

باشد تمنایم نظر، هادی نمایم این زمان

 

انسان عاشق، روح را واسطه ای بهر دریافت حقایقی می داند که در بستری از معرفت و عشق واقعی نهفته است و با توجه به مبدأ اصلی و ریشه کلی تغییرات، می تواند احساسات لطیف و عاشقانه بنده را بیان کند که خود به عنوان بستری از تحولات اساسی، به راهبردهای معرفتی منتهی می شود و هر آنچه تحت عنوان تغییر وتحول مطرح است، اینگونه در بیان نشانه های ادراکی به کلیت کمال طلبی بنده می رسد.

روح چون از جانب معشوق یگانه بوده، در بالاترین حد کمال به مرحله خلقت رسیده است، لیک چون خالق آن را با خاک سرشت، در بطنی از حقایق گم شد و ز اصل و صورت واقعی خود بازماند و در مسیر کمال با خطاها و لغزش های مکرر، ز جایگاه واقعی خود دور گردید، به همین دلیل، روح همواره در جهت رسیدن به کمال و جوهر واقعی خود، در حال رشد و تکاپوست.

کشمکشی که در روح و یافته های عاشقانه وی مؤثر بوده، صورتی از حقیقت در قالب نیاز و طلب عاشقانه است تا آنجا که راه برخورد و رسیدن به اصل و مرکز حقیقت گرایی، همواره در مسیر کمال به واقعیت ادراکی وی کمک نموده و نشانه های ادراکی را در مرکز کمال طلبی پنهان کرده تا حقیقت همواره در بیان این کلیت ها، حضور کامل داشته باشد.

عاشق برای کسب لیاقت عشق ، روح را واسطه ای بهر پروازی عاشقانه می داند و در تلاش است تا با برخورد صحیح و منطقی دل با شرایط بندگی در مسیر عشق ورزی های عارفانه، زمینه تفاوت های ادراکی را فراهم سازد و به جایگاه صحیحی از عشق دست یابد تا آنجا که دیگر هیچ واسطه ای بهر این کمالات باقی نماند و حقیقت در قالب زیباترین احساس بیان شود تا رمز عشق اینگونه بر ملا گردد.

روح چون مظهر عشق و جاودانگی است، به صورت مرموزی با اصل و منشأ حقیقت ارتباط دارد. جوهر حقیقی، روح را با نشانه های حکمت خالق همراه می سازد تا هرآنچه تحت عنوان واسطه های معرفتی وجود دارند، بتوانند این خطاها را به صورت کلی در قالب حقیقت گرایی به اصل و مبدأ تحول متصل سازند و در برخورد های مکرر این دریافت ها، دل را به کلیت بندگی پیوند زنند تا حقیقت نیز همچون روح به اثبات رسد.

حقیقت روح عاشق، در حضور همین احساسات لطیف است که از وی بازتابی از عشق و جلوه گاهی از معرفت می سازد تا آنجا که حقیقت به همان صورتی که پنهان و رمز گونه است، با جاذبه های حیرت انگیز عشق همراه می شود و دفتری از حقیقت را به وجود می آورد و شور و شوق و طلب را به اوج خود می رساند.

جوهر اصلی روح در کلیت آن نهفته است. دلی آئینه گون می طلبد تا بتواند از هر آنچه تحت عنوان واسطه های عشق و معرفت بوده، به خوبی سخن بگوید و با حضور تردیدهای عاشقانه، دل را به صورت مرکزی از باورهای معرفتی با حقایق همراه سازد تا هرگونه احساسی که می تواند در جهت ابراز بندگی مؤثر باشد، در همین محدوده به کمال رسد.

ادامه دارد…

(ملیحه هدایتی، مسطوره ای از کتابم گلستان شهود)


منتشر شده

در

,

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس با من:

سوال یا پرسشی از من دارید؟

مطمئنا بی‌نقص نیستم؛ اما بی‌وقفه می‌کوشم برای بهتر شدن. در مسیرِ کامل‌ شدن، حتما نیازمند چشمان تیزبین شما و شنوای نظرات ارزشمندتان هستم.

 

شماره تماس مستقیم با من: ۰۹۱۵۱۲۵۳۱۸۰

ایمیل پشتیبانی: support@malihehedayati.com