وجدان بیدار در انسان

وجدان بیدار در انسان

منشأ نیکی به ذات و سرشت خدایی انسان مربوط می­ شود. نور، مظهر زیبایی است و آنچه از نور متولّد می ­شود، زیبایی بوده. زیبایی­ های درون انسان نیز شمه­ ای از نورانیّت حق تعالی است و اصل مهمی که می­ تواند بیانگر حقیقت درون انسان باشد، وجدان بیدار و فطرت پاکی است که حق در خمیرمایه وجود انسان به ودیعه نهاده.

آن لحظه شگفت ­انگیزی که حقیقت در هاله ­ای از نور منعکس می­ شد، هزاران ذره ناهمگون در مسیری یکنواخت هدایت شدند و مجموعه­ ای حیرت­ آور، هستی یافت. بازتاب هر ذره با تصویری نوین همراه شد و نشانه­ هایی پاک در بستر زمان به جلوه­ گری پرداختند. آنجا که جایگاه نور معین می­ شد، هر ذره نور، محو اصل و حقیقت روشنایی در مسیری حرکت می ­کرد که از ادغام تعداد بی­شماری مخلوقات هست شده بود و در این هنگام، نوری عام از جانب خالق بر پیکره هستی حلول یافت و تحت نیروی عشق به اصل خود پیوست.

راز آفرینش، تنها در این جلوه ­های خلقت خلاصه نمی ­گردد. انسان که زیباترین مخلوق خداوند می ­باشد، اصل آفرینش و معنای واقعی عشق­ ورزی در دو عالم است. خالق، انسان را آفرید تا با حضور او نشانه­ های آفرینش معنا شوند و آنچه به عنوان خط آفرینش یاد می ­شود، خلق همین مخلوق برگزیده است.

 

طالبم بر خیر دارم من شتاب

من نخواهم رفت هرگز در نقاب

خیر باشد حکمتش بس بی­ شمار

بازتابش نور شد در روزگار

گرچه آید نور در رنگی دگر

در فلک هرگز نباشد بی ­اثر

گر نیاید خیر و نیکی در وجود

با ریا هرگز نباید این نمود

عشق مفهومش چنین زیبا شود

خیر هم از عشق حق پیدا شود

 

و اما فطرت پاک و وجدان بیدار آدمی، می­ تواند زیباترین بازتاب خلقت را در آسمان هستی به نمایش گذارد. انسان با درک این وجدان، به درجه ای از تکامل می­ رسد، حالتی که همه مخلوقات را ذراتی می­ بیند که طالب وصال به خالق یگانه بوده ­اند، عظمتی که به حرکت آن­ها جهت بخشیده و لحظه ­لحظه تکاملشان را هدایت نموده است.

لحظه­ ای که آدمی به چنین حسّ زیبایی دست می ­یابد و با فطرت پاک و وجدان بیدار خود به جهان هستی می­ نگرد، تنها مالک اصلی هر دو عالم را خداوند قادر و توانایی می­ داند که منشأ همه خوبی­ هاست. با این درک صحیح، انسان از حضور خودش به عنوان اشرف مخلوقات و مقام خلیفه الهی در مسیری کاملاً تعیین­ شده بهره می­ برد؛ زیرا می ­داند که هر چه زیبایی است، متعلق به خداوند بوده و مالک اصلی تنها اوست.

با این شناخت صحیح، انسان همچون حرکت دایره ­وار ذرات در مسیر نور حرکت می ­کند و خود را تنها واسطه و نماینده­ ای برای خلق زیبایی­ ها می ­بیند. دایره آفرینش، حیرت ­انگیز است و آنچه این شگفتی­ ها را بیشتر می­ سازد، حرکتی است که خالق در مسیر معینی برقرار ساخته تا اصل حیات تداوم یابد و باز از این هم جذّاب­ تر، حضور نشانه­ هایی است که هر نشانه با هزاران تصویر مبهم تجلی می ­یابد تا همه در مجموعه ­ای از حقایق تحت عنوان جلوه­ هایی از یار، آدمی را در مسیر تکامل هدایت کنند.

خلقت انسان، زیباترین نماد عشق در جهان هستی بود. ارواح بشر در منزل گاه عشق با معشوق خود نجوایی عاشقانه داشتند و این نجوا، همان نغمه آغازین خلقت شد. وجدان بیدار و فطرت پاک انسان از همین نغمه عاشقانه سرچشمه گرفته است؛ زیرا هر ذره خاک که در خمیرمایه انسان حضور دارد، با افسانه شیرین عشق آمیخته شد و زیباترین قصه خلقت را به مرحله ظهور رساند. با این حس عاشقانه، هر ذره وجود به پرتوی درخشان مبدل شد و کل هستی از درون تاریکی بیرون آمد و با تزویج نور، حقیقت را در جهان به تصویر کشید.

با این سابقه عاشقانه، فطرت پاک انسان می­ تواند راهنمایی برای اثبات حقایق هستی باشد و اما درک این فطرت و شناخت وجدان بیدار به انسان این امکان را می­ دهد تا مهر و عطوفت را جایگزین کینه، انتقام و نفرت سازد؛ زیرا انسان به دلیل قدرت تعقّل، گاه آنچه را که منطقی به نظر می ­رسد، برمی­ گزیند و اگر در کنار نیروی عقل، وجدان انسان در خواب باشد، بدترین فجایع هستی رخ می­ دهد.

 

نیست وجدانی که گوید حرف خود

پر ببیند هر کسی این ظرف خود

می­ کند او پافشاری از لجاج

تا مکد او خون مردم چون خراج

آدمی هرگز نگردد رستگار

گر بماند بر جنایت، پایدار

دور از وجدان به لب آمد نفس

نیست اینجا هیچکس فریادرس

خون همنوعان خود ریزند زود

هیچکس شرمنده از کارش نبود

 

در همین راستا، رمز نابودی دیگران که برگرفته از تعقّل انسان است، سرآغاز تضاد، دشمنی و جنگ خواهد بود. انسانی که ندای وجدان خود را نشنیده، به نابودی هم نوع خود می ­اندیشد و درصدد سلب آزادی از اوست تا در حصار خودخواهی و درنده­­ خویی، جوامع بشری را به مرحله حیوانیّت تنزل دهد و هم نوع را فدای خواسته­ های خود سازد.

تنها نیرویی که می ­تواند با این خشونت مبارزه کند، فهم عمیق خلقت و درک وجدان درون است که به انسان راه سعادت واقعی را نشان می ­دهد. با این حسّ زیباست که آزادی به مرحله ظهور می ­رسد و هر انسانی می ­تواند در مسیر تکامل خود تنها به بندگی حق بیندیشد، نه بردگی دیگران و اسارتی که از مقام حیوانی سیاست مداران نشأت گرفته است.

به واقع، اگر نیروی وجدان نبود، کل هستی به ویرانه ­ای وحشتناک مبدل می ­شد. افسوس که امروز، آن وجدان بیدار کمرنگ شده است و در بسیاری از نقاط این کره زمین، نامردمی ­ها و خوی حیوانیّت رشد یافته و انسانیّت زیر غباری از فراموشی پنهان شده است. به همین دلیل، می­ بینیم که انسان ­ها با حس استثمار، آزادی را به خفقانی ترسناک مبدل ساخته ­اند. دیگر حس محبت و عاطفه از اقشار جامعه رخت بربسته و هیچکس همنوعان خود را خواهر و برادر خود نمی­ داند. کودکان بیگانه ­اند و انسان­ های ضعیف، پایمال قدرتمندان شده­ اند.

اگر انسان قصه خلقت خود را مرور کند، اگر با تفکری روشن به زمانی برگردد که عشق بین ذرات وجود انسان­ ها تقسیم می­ شد، دیگر هرگز این احساس درنده­ خویی بر او غالب نخواهد شد؛ اما افسوس که آنچه ما به عنوان حکایت شیرین خلقت می ­نامیم، برای اکثر مردم تنها تخیّلی شیرین و گذراست و فهم این حقیقت، به دلیل فراموشی فطرت نخستین از اذهان عمومی پاک شده و تنها غرور و خودپسندی حاکم گشته است.

 

کاش در دل نقش حیوانی نبود

آدمی در بند و زندانی نبود

مهربانی بین مردم می­ شکفت

لطف هم سر می­ کشید از جای گفت

کاش بر هر زخم مرهم می ­نشست

عشق هم اینجا چو محرم می ­نشست

بین خوبی­ ها دگر فرقی نبود

بین مردم غرب یا شرقی نبود

کاش دل ها همچو زنجیری به هم

وصل می­ شد دوستی ­ها دم به دم

خاک، دیگر این چنین گلگون نبود

از جنایت، غرق در این خون نبود

جز محبت هیچ گفتاری نبود

غیر یاری هیچ کرداری نبود

کاش این جا دوستی­ ها تازه بود

دور از تزویر، دل­ ها ساده بود

جز صداقت هیچ بازویی نبود

آدمی محتاج هر کویی نبود

 

وجدان بیدار و فطرت پاک انسان است که نمی ­گذارد کسی پا بر انسان دیگری بگذارد یا با خنجر کینه و انتقام، خون هم نوع را پایمال سازد. آنچه تحت عنوان فضائل اخلاقی از آن یاد کردیم و به عنوان نتیجه فطرت و وجدان برشمردیم، بازتاب واقعی خودشناسی است و همین حقیقت، حلقه اتصال انسان­ ها و عامل صلح و دوستی در سطح جهان خواهد بود، البته اگر بدانیم که هنوز قلبی در سینه می ­تپد، هنوز آوای هم نوع برای ما مفهوم انسانیّت را آشکار می­ سازد، هنوز اشک چشم کودکی پاک، وجدان ما را به تلاطم وا می­ دارد و هزاران حقیقت دیگری که امروزه به فراموشی سپرده شده ­اند.

 

کاش اینجا مهربانی زنده بود

هر کسی از بهر خالق بنده بود

هیچ کس بر دیگری غالب نبود

بهر بدبختی کس، طالب نبود

دشمن از نیکی بدل می ­شد به دوست

جای هر مغزی نمی­ شد زیر پوست

هر کسی با ظلم می­ شد در ستیز

از اسارت­ های مردم، اشک­ریز

دوستی­ ها حلقه می ­زد در ضمیر

تا شود از عشق، هر قلبی منیر

بود هر کس چون رفیقی مهربان

پاک می­ شد از جنایت این جهان

دور می­ شد از زمین این دشمنی

پاک می­ شد لکه از هر دامنی

 

نماینده خدا بودن، حقیقت شیرینی است که انسان را به بالاترین حدّ کمال و وصال به معشوق ترغیب می­ نماید. این درک، مقدمه تحولی بزرگ است و اگر امروز می­ بینیم که جوامع بشری سخت درگیر تضاد و جنگ شده ­اند، فراموشی این وظیفه بزرگ است. انسان­ های امروز، از یاد برده ­اند که خلیفه خداوند بر زمینند و باید عاشقانه خوبی­ ها را در جهان هستی توسعه بخشند، نه آنکه در گردابی از مشکلات و تیرگی­ ها نور فضیلت­ ها را نابود ساخته و به جای اصل، به بیراهه ­های خلقت متمایل گردند. یکی از مهم ­ترین نیکی­ ها، درک معنای آزادی و دادن این حق بزرگ به همنوعانی است که خالق، آزاد آفریدشان و ما انسان­ ها، آزادی را از آن ها سلب نمودیم. باید از این اشتباه بزرگ شرمنده بود؛ زیرا آنجا که آزادی نیست، اسارت معنا می ­یابد و آنجا که اسارت معنا یافت، خداوند در مفهوم واقعی خود فراموش شده است؛ زیرا خدا یعنی خالق آزادی.

 

(ملیحه هدایتی، مسطوره ­ای از کتابم شارق صلح)


منتشر شده

در

,

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس با من:

سوال یا پرسشی از من دارید؟

مطمئنا بی‌نقص نیستم؛ اما بی‌وقفه می‌کوشم برای بهتر شدن. در مسیرِ کامل‌ شدن، حتما نیازمند چشمان تیزبین شما و شنوای نظرات ارزشمندتان هستم.

 

شماره تماس مستقیم با من: ۰۹۱۵۱۲۵۳۱۸۰

ایمیل پشتیبانی: support@malihehedayati.com