لحظه ای که روح خدایی در خاک وجود انسان حلول یافت، تصویر حقیقی عشق با بازتاب شورانگیزترین نیاز به ظهور رسید. انسان در بستری از معرفت با حقیقت آشنا شد. جلوه ای از نیاز که با تصویر بزرگترین نشانه هستی همگام گشت و در صور مختلف تجلی یافت که در واقع، در قالب معرفتی نوین از هر جزء وجود انسان بستری از حقیقت آفرید تا شور و اشتیاق حقیقی عشق، در بازتابی از معرفت تصویر نوینی از نیاز را به وجود آورد که در زیباترین احساس عاشقی تجلی یافت.
انسان برای رسیدن به اصل و منشأ عشق از خود مقدمه ای برای رسیدن به حقیقت ساخت. ذره بود و در موج این ذرات از هر جذبه درون، بازتابی از حقیقت آفرید. شور و اشتیاق درونش را به صور حقیقی معرفت پیوند زد و با تصویری از حقیقت همگام شد؛ زیرا در نگاه شورانگیز خویش رمزی از معرفت را یافت. اینک ادامه این تصویر حقیقی نیاز، در صور مختلف مصور گردیده تا آنجا که می توان به این نگاه شورانگیز معنا بخشید و معرفت را در کامل ترین احساس عاشقانه مصور ساخت.
در اوج نیاز بوده دل طالب نور
تصویر حقیقتی بُوَد غرقه شور
زین جاذبهها که دل بُوَد مست نیاز
هر نقش نماید اینچنین رمز عبور
انسان، مخلوقی خاکی در این راه پرشور و شر است که به واسطه روح خدایی همواره در صدد رسیدن به اصل و منشأ حقیقت طلبی است. میخواهد از هر جزء نیاز خود بستری از حقیقت عشق بیافریند، پس چون ذره درصدد رسیدن به خورشید حقیقت است. آنچه بین او و خالق غوغا میکند، حسی لطیف و عاشقانه است که او را در میان حجم غریب جلوههای هستی به سوی تنها حقیقت عالم سوق میدهد. این ارتباط عاشقانه بین انسان و خداست که این همه نقش و تصویر شورانگیز را در عالم به وجود آورده و در واقع، میتوان گفت انسان در این کمال گرایی اصل حقیقت طلبی است.
خالق، انسان را چون ذره سرگردان راهی ساخت که از ازل تا ابد، شورانگیزترین احساس را در هستی برپا میسازد. ارتباط خالق و انسان چون تصویری از حقیقتی بی منتهاست که در جذبه ای از شور و وجد عارفانه انسان را از جزء به کلیتی غریب متمایل میسازد. حسی که با وجود هزاران تصویر روشن عشق او را به کام حقیقت میکشد تا بداند که بین او و خالق، ارتباطی عاشقانه و خالصانه برپاست و ذیل این حس روشن به حقیقت متصل گردد.
انسان عشق را آموخت و پرواز را تجربه کرد تا بداند که هر ذره برای رسیدن به اصل و حقیقت وجود خویش باید این مرحله شورانگیز را بپیماید تا چون ذره عاشق غرق وصال خورشید گردد. این احساس زیبا که بین خالق و بنده وجود دارد، تصویر گر حقایق بسیاری است که میتواند از هر نشانه به بازتابی از نیاز متصل گردد. حرکتی از جزء به کل حقیقت که از باور روشن عشق، تصویری از حقیقت را مصور میسازد. در واقع، انسان در مرکز این حقیقت طلبی، اصل و منشأ نیازی عارفانه است.
با توجه به اهمیت عشق، در اینجا به ارتباط ناز و نیاز در عرفان میپردازیم:
۱) نیاز و طلب، مقدمه عشق است
چون خاک انسان با حقیقت عشق خالق آمیخته، ز ابتدای خلقت حسی غریب در وجود وی غوغا نموده است. این احساس، همان طلب و نیازی است که هر جزء وجود انسان نسبت به معشوق حقیقی دارد. جذبه و کششی خاص و ذاتی در وجود انسان به سمت معشوق وجود دارد که او را در میان تصاویر حیرت انگیز هستی به تنها نشانه حقیقت که همان عشق پاک و خالصانه است، جذب میسازد.
در اوج نیاز بوده دل غرق طلب
هر لحظه بجوید اینچنین عشق و ادب
چون غرق نیاز میشود طالب عشق
دورست ز این نشانه، از مکر و شغب
طلب، مقدمهای برای عشق است؛ زیرا تا انسان نیاز را در وجود خود احساس نکند و در اوج طلب شور و اشتیاق در وی به وجود نیاید، دیگر عشق معنا نخواهد یافت. این در واقع، تصویری از تجلی حقیقت در موجی از عشق و احساس لطیف عاشقی است که انسان را در بستر نیاز متمایل به اصل خویش میسازد تا بتواند در حجم غریب باورهای عاشقانه از موج حوادث روزگار به یگانه خالق هستی پناه برده و با عشق به نیاز درونش جهت بخشد.
با این نیاز شورانگیزست که انسان پا در راه عشق می نهد و میتواند با صور آشنای حقیقت خود را در آغوش کبریایی حق، به اصل وجود خویش متصل سازد. بازتابی از حقیقت که وی را در موجی از نشانه های حقیقت طلبی با عشق آشنا میسازد و به او تصویری از عشق را هدیه مینماید. در این تصویر جهان هستی یک واسطه برای ظهور حقیقت عشق الهی است، پس نیازی که در انسان وجود دارد، مقدمهای برای عشقی پاک بوده تا در کنار این خلقت شگفت انگیز به حقیقت متصل گردد.
۲) نیاز بیانگر شور و شوق وصال است
در وجود انسان حس نیاز، مقدمهای برای بیان حقایق است. در واقع، تا اشتیاقی نباشد، عشق معنا نمییابد. نیاز نیز تصویر گر همین احساس شورانگیز اشتیاق برای وصال به حقیقت است که میتواند در موج غریبانه احساس، تصویرگر حقایق نابی باشد که ز بستر معرفت به باور انسان معنا بخشیده و به اصول حقیقت طلبی جهت داده است. نیاز انسان این اشتیاق را به تصویر میکشد تا هر آنچه باید در نشانههای غریب عشق آشکار گردد در بستر حسی لطیف برملا شود.
اشتیاق در اصل، بیانگر احساسی است که از انسان مخلوقی حیرت انگیز ساخته و وی را در میدان معرفت یکه تاز این احساس عاشقانه نموده تا هر آنچه باید در موج حقیقت طلبی به منشأ عشق متصل گردد، با حضور این احساس از هر نشانه بستری از نیاز ساخته تا شور و اشتیاق حقیقت به باور معرفت پیوند خورد و آغازگر احساس لطیفی باشد که انسان را برای وصال به حقیقت آماده میسازد.
باشد چو ز اشتیاق دل رنگ نیاز
دل بوده ز این حضور در سوز و گداز
هر لحظه بُوَد قرین این جلوه خوش
پیدا شود از حضور آن معنی راز
نیاز، بیانگر احساس عشق و نگاه واقعی انسان به هستی و مقصود واقعی آفرینش است. نیاز به انسان جهت میبخشد تا بتواند شوق درونش را به حسی لطیف و عاشقانه پیوند زند. چگونه دیدن، رفتن و رسیدن به حقیقت را میآموزد تا بتواند از هر صورت نیاز، تصویر حقیقی این حس لطیف را آشکار نماید. نیاز در ارتباط با ناز معشوق، بازتاب همان اشتیاق نخستین وی برای وصال است که اگر با جلوههای شورانگیز معشوق همراه گردد، به وصال حقیقت خواهد پیوست، پس در واقع اصل و مبدأ این حس لطیف عاشقی و محرک وی در جهت وصال به معشوق است.
۳) نیاز تفسیرگر ارتباط ذاتی انسان با خداست
چون عاشق به حقیقت حضور معشوق پی برد، توانست از خود تصویری از حقیقت بیافریند و در موج احساسی لطیف برای رسیدن به شورانگیزترین نیاز عاشقانه چون ذره در پی خورشید حقیقت باشد. ارتباط انسان با خدا، مفسر همین نیاز شورانگیز است. در واقع، در ارتباط ناز و نیاز عارفانه میتوان به اصول واقعی عشق و تأثیرگذاری حقیقت خالق بر مخلوق خاکی رسید که تفسیری از این واقعیت شناختی است و میتواند به راز و رمز عشق معنا بخشد.
چون ذره به گرد نور خورشید بُوَد
عاشق ز چنین نشانه جاوید بُوَد
معنای چنین حقیقتی گشته عیان
در هر دل ذره نور امید بُوَد
مفسر این ارتباط ذاتی بین انسان و خدا، همان نیازی است که از ابتدای خلقت عاشقانه به تصویر واقعی حقیقت معنا بخشیده و موجی از حقیقت را به بستر عشق متصل ساخته تا حقیقت در موج این واقعیت های شناختی از اصول معرفتی و نیاز خالصانه عاشق به ارتباط واقعی عاشق و معشوق معنا بخشد. در واقع، زمانی که این احساس نیاز در انسان به اوج خود میرسد، واقعیت حضور معشوق در بستری از این نیاز به حیات وی جهت بخشیده و با تجلی زیباترین حقیقت به این شور و اشتیاق عاشقانه پاسخ میدهد تا هر آنچه در این موج واقعیت پنداری تصویر گر حقیقت است، بتواند به شور و اشتیاق حقیقت بینجامد.
ارتباط انسان با خالق با درک این ناز و نیاز عاشقانه به حقیقت وصال پیوند خورده تا آنجا که میتوان اصل نیاز وی را با حضور باورهای معرفتی به حقیقتی دیرین مزین ساخت تا اگر تصویری در مسیر حقیقت طلبی مصور گردد، بیانگر این حس شورانگیز باشد و عشق در باور نخستین انسان و ارتباط خالصانه وی از ابتدای آفرینش به تصویر حقیقی عشق معنا بخشد و صورت واقعی نیاز را به تصویر بکشد و این حقیقتی غیر قابل انکار خواهد بود.
۴) نیاز بیانگر بی قراری عاشق و تلاش برای آرامش است
عاشق در احساس لطیف عشق با نشانههایی از حقیقت آشنا میشود. این نشانهها، همان تجلیات یار در قالب زیباترین تصاویر حیرت انگیز هستی است که نیاز وی را بستری برای بیقراریهایش میسازد. خود را در موج غریبی از عشق دور از معشوق در اوج فراق میبیند و برای رسیدن به وصال در تقلایی عاشقانه است. در واقع، ارتباط ناز و نیاز عارفانه در این هیجانات و بیقراریهای عاشقانه مصور میگردد تا هر ذره وجود عاشق در موجی از حقیقت برای یافتن معشوق به باور روشن عشق متصل شود و تصویر واقعی نیاز آشکار گردد.
چون لحظه به لحظه بیقرارم کردی
عاشق صفت اینچنین خمارم کردی
در اوج نیاز غرق شورم زین عشق
هر لحظه غریق انتظارم کردی
در موج این بیقراریها، شور و اشتیاق عاشق برای وصال به معشوق است. از خود بستری میسازد برای ظهور حقایق غریبی که شاید در عالم هستی به صورت راز و رمز حقیقت پنهان بوده اند، پس نیاز را واسطهای برای این تلاش و تقلای عاشقانه میسازد تا در موج این اضطراب و شور و هیجان به آرامشی وصف ناپذیر دست یابد، آرامشی که حاصل وصال عاشق در اوج بیقراری در آغوش آرامش بخش معشوق است که به صور نیازش معنا میبخشد.
انسان این موجود خاکی بهر این نیاز عاشقانه از ناز معشوق بستری میسازد برای افشای این حقیقت دیرین که بیانگر بیقراری اوست تا هر آنچه در صور ناپایدار حقیقت میطلبد، وی را در موج این افسونگری با اصل عشق آشنا سازد و در ارتباط ناز و نیاز عارفانه، انسان را واسطهای برای آشکار نمودن این حس لطیف ساخته تا دیگر صور ناپایدار نتوانند این نشانهها را اسیر مجاز سازند و از اصل و حقیقت دور نمایند. این در واقع، همان اصل نیاز انسان است که به حقیقت طلبی منتهی میگردد.
ناز معشوق در واقع، تصویر روشنی از حضور این احساس زیباست که در ارتباط عاشقانه ناز و نیاز، حقایق و راز و رمزهای عرفانی میتواند مفسر این عشوه عاشقانه باشد.
در اینجا به توضیحاتی درباره ناز معشوق میپردازیم که نیاز عاشق در ارتباط با این ناز و عشوه معشوق معنا مییابد.
الف) عظمت معشوق
چون معشوق در بالاترین تصویر حقیقت در اوج کبریایی و عظمت تجلی یافت، نیاز عاشق در تصویر شورانگیز عشق با زیباترین تصویر حقیقت با معشوق پیوند خورد. این در واقع، نمایانگر عظمتی است که معشوق را در اوج شور و اشتیاق عاشق به بالاترین درجه کمال میسازد. تصویری از شورانگیزترین احساس عاشقانه در قالب نیازی دیرین که از روز اول بنده خاکی را در بستری از عشق به معشوق متصل میسازد.
کبریایی و عظمت معشوق، تصویری از حقیقتی بیمنتهاست که عاشق را سرگشته نیازی شورانگیز قرار داده تا مقام معشوقیت را در نهایت کمال به حقیقت مطلق متصل نماید. عشقی پاک که از وصال عاشق و معشوق به بستری از نیاز میرسد. حرکتی از جزء به کل که هر ذره وجود را در برابر ناز معشوق به نیازی غریب وا میدارد. تصویری که باور کلی عشق را از بزرگی و کبریایی معشوق در برابر حسی ازلی، به تداوم لحظات عاشقانه پیوند میزند تا عظمت معشوق به اثبات رسد.
چون یار عظیم مینماید زین ناز
در ناز و نیاز بوده این جلوه راز
مسرور چنین حقیقتی گشته دلم
چون خاک وجود بوده در اوج نیاز
عاشق چون پی به عظمت معشوق برد، ز حس نیاز به باوری روشن میرسد، باوری که کبریایی و بزرگی معشوق را با احساس واقعی این عشق آتشین پیوند میزند. ارتباط ناز و نیاز در عرفان، تفسیر همین عظمت بی پایان معشوق است که عاشق را بیتاب و بی قرار راه عشق ساخته تا در نمایشی از حقیقت با شور و وجد عارفانه به عشقی بزرگ پیوند خورد و اصل و واقعیت عشق ترجمان این ارتباط عاشقانه گردد که صورت حقیقی این نیاز در تصویر واقعی عشق به معرفت پیوند میخورد.
ب) عنایت معشوق
عنایت معشوق در قالب ناز تجلی مییابد که محرک واقعی نیاز عاشقانه است. گر چه اعراض معشوق از عاشق در ناز و بی نیازی معشوق تجلی مییابد، اما همین حالت خود تصویری از عنایت معشوق بوده که عاشق را در باوری غریبانه به حقیقت پیوند میزند. عاشق طالب رسیدن به وصال معشوق است. عظمتی که عنایت معشوق را در قالب تصویری حیرت انگیز از حضور عشقی بی پایان در نیاز عاشق مصور میسازد.
دان ناز عنایتی بُوَد از ره یار
از عاشق خود چنین برآورده دمار
تفسیر چنین حقیقتی کرده عیان
هر عاشق بیقرار با چشم خمار
ارتباط ناز و نیاز در عرفان، مفسر همین حقیقت زیباست که انسان را در باوری از عشق به عنایت معشوق امیدوار میسازد. میداند که اگر چه روی از وی بر میگرداند اما در اوج عشق، تصویر روشنی از معشوق را در دل عاشق متجلی میسازد. محرک نیاز عاشق، عنایت معشوق جاودانی است که بزرگی و عظمتش، بیانگر زیبایی و تجلی حقیقت بوده و در نمادی از عظمت، مفسر نیازی شورانگیز است تا آنجا که هر ذره از وجود عاشق در تصویر روشنی از حقیقت میتواند عشق را به پیوندی لطیف متصل سازد.
ناز معشوق، بیانگر تجلی حقیقت در موجی از نیاز است. آنگاه که دل بستر ظهور تجلیات عشق قرار میگیرد، تفسیر واقعی این نیاز در ناز و نیازی شورانگیز متجلی میگردد و حقیقت میتواند در واقعیتهای شناختی به زیباترین اصول معرفت پاسخ دهد تا آنچه در تداوم حقیقی معرفت به ظهور میرسد، بتواند بازتاب این حس شیرین باشد تا صورت واقعی انسانیت در بستری از این ناز و نیاز به حقیقت بپیوندد و جذابیت عشق را در تصویر این نیاز عاشقانه مصور سازد.
ج) نهایت لطف معشوق
لحظهای که در موج حقیقت طلبی عاشق و معشوق، نیاز عاشق به اوج خود میرسد، فراق از معشوق آتش این عشق را دو چندان میسازد. ارتباط ناز و نیاز در عرفان در همین نیاز شورانگیز تجلی مییابد. معشوق در نهایت لطف خود با اعراض از عشق بعد از این درد فراق او را عاشقانه در آغوش کبریایی خود به آرامش میرساند؛ زیرا تصویر عاشقانه این حقیقت، بیانگر زیباترین نشان حقیقت طلبی است که میتواند به فرجام عشق بپیوندد.
دان ناز نشان لطف دلدار بُوَد
هر چند که دل ز عشق بیمار بُوَد
زین لطف بدان که هر دلی غرق نیاز
در مسند عاشقی گرفتار بُوَد
نهایت لطف معشوق این است که در قالب ناز به نیاز عاشق پاسخ میدهد. تصویر این لطف زیبا با احساس شورانگیز عشق معنا مییابد، حقیقتی که میتواند بازتاب حسی غریبانه باشد و اصل این حیرت را به وصل شورانگیز عشق متصل سازد. معنای این حیرت غریبانه، حضور عشقی بیپایان است. اصلی که با صور آشنای حقیقت، مبنای ناز معشوق بوده تا در آئینه دل عاشق زیباترین جلوه حقیقت مصور شود. وصال عاشقانه نتیجه این لطف معشوق است که بهر فراق حاصل میگردد.
آنگاه که هر جزء وجود عاشق در جهت وصال معشوق در پناه لطف و عنایت یار قرار گرفت، هر تصویری که ز این حقیقت مصور میگردد، بازتاب شوری وصف ناپذیر خواهد بود. نشانهای از حضور عشق در بستری از حقیقت طلبی که با ظهور تصویر واقعی معشوق در مقام کبریایی و بینیازی میتواند جهت بخش احساسی باشد که وجود عاشق را پر از حضور معشوق ساخته و ز فراق و وصال، خاطرهای از نیازی شورانگیز میسازد تا عشق معنا یابد.
ارتباط ناز و نیاز در عرفان با معنای واقعی نیاز عاشق و عظمت و عنایت معشوق در قالب ناز میتواند جلوهای از شورانگیزترین احساس عشق باشد که در بستری از نیازی وصف ناپذیر به تقلای عاشقانه جهت میبخشد. در واقع، این دو لازم و ملزوم هم هستند تا نازی نباشد، نیاز معنا نمییابد و بدون این نیاز هم ناز بیمعناست. این همان تجلی حقیقت در بستر ارتباطی عاشقانه است که میتواند خلقت انسان را در حجم غریب باورهای شناختی به واقعیت متصل سازد.
در ناز و نیاز دل چو بیند غم عشق
هر لحظه نهان شود درین ماتم عشق
دلدار عیان نماید این جلوه خوش
بر خاک وجود مینشیند نم عشق
عشق، مفسر نیاز عاشق و ناز معشوق است که مجموعه غریبی از حقایق شناختی را در موج این احساس شورانگیز به تصویر میکشد تا آنچه باید از این رابطه مصور گردد، در باور غریبانه عشقی آتشین، بیانگر حقیقت باشد. این همان تصویر واقعی عشقی است که عاشق را در موج بیکران حقیقت با باورهای عاشقانه همگام میسازد و هر جزء را در کلیتی قابل وصف به حقیقت متصل میسازد، تصویری که میتواند بیانگر شوری غریبانه باشد و اصل و منشأ حقیقت طلبی قرار گیرد و انسان را در بستر عرفان با اصول عشق و معرفت آشنا سازد.
(ملیحه هدایتی)
دیدگاهتان را بنویسید