معرفت در بستری از عشق تجلی می یابد، تقلایی برای یافتن حقیقت گم شده ای که روزی در درون ما غوغایی عاشقانه خلقت را بر پا ساخت. امروز انسان ذره سرگردان این مسیر عاشقانه است که در پی درک این ناز و نیاز، به صور آشنایی از خلقت پناه می برد.
تصویری که او از حقیقت وجودش مصور ساخته، تصویر بی آب و رنگی است که تنها با معرفت و درک مسیر عشق رنگ می پذیرد. آنچه باید بداند در جلوه ای از حقیقت و در قالب رموز معرفتی پنهان است. عرفان به وی راه رسیدن به حقیقت را می آموزد تا بداند در این وادی حیرت، نقش او برای انسان زیستن چیست.
در وادی معرفت، آنچه به انسان حقیقت را می آموزد عشق است.
عشق، بیانگر نیازی شورانگیز بوده که بهر ناز معشوق یگانه در سراچه تقدیر، وجود خاکی انسان را به تقلایی غریبانه وا داشته است، عرفان بستری برای این عشق ورزی خالصانه به شمار می آید. تصویری که قلب عاشق در این عالم خاک از معشوق خویش مصور می سازد، در آئینه ای از معرفت تجسم می یابد. باور این حقیقت شیرین نه یک رؤیاست و نه خیالی محال، آنچه باید این ذره رها شده از تعلق دنیا بداند، فنا شدن در نوری مطلق است که وی را از خاک به افلاک می رساند اما درک این باور به آسانی میسر نمی گردد.
مراحل رسیدن به این باور عمیق، تصویری از تقلای عاشقانه انسان بهر وصال به حقیقت است. در اینجا به این مراحل اشاره می کنیم:
۱) خودآگاهی
ذره بودن، رمز رسیدن به نور مطلق است. شناخت این حقیقت، آغازی برای رسیدن به خودآگاهی است. زمانی که انسان خاکی به بعد روحانی خویش واقف می گردد، به این حقیقت دست می یابد که خلقت او تنها ماندن در قالب تن نیست. با درک این حقیقت، بعد روحانی وی تصویرگر دنیایی عاشقانه خواهد بود. آنگاه که به عجز و ناتوانی خود پی می برد، در درون خویش قدرتی را احساس خواهد کرد. این نیرو همان حقیقت مطلق و معشوقی است که به وی عشق را آموخته، پس در وجود خود دچار تردید می شود. ذهن گسترش پذیر انسان در پیچ و خم این حیات فانی، کنجکاوانه در پی حقیقت است.
چون ذره ناچیز منم طالب نور
رندانه شوم غرق درین مستی و شور
گر ذره منم، نور تو باشد وطنم
با غفلت خود می شوم از عشق تو دور
خودآگاهی، رمز شکوفایی انسان در مسیر عشق ورزی است.
با شناختی که انسان از خود، نقص ها، نیازها، توانایی و احساسات پاکش دارد، آئینه ای برای نشان دادن حقیقت زندگی است. او با تفکر در وجود خویش به حسی ورای این عالم خاک می رسد. درکی فراتر از یک نگاه تا آنجا که برای دانستن بیشتر به تفکر می پردازد. عقل راهنمایی برای شناخت این حقیقت است که راز و رمز خلقت هستی و ثمره عشق الهی را به اثبات می رساند.
خودشناسی به انسان این توانایی را می بخشد که برای یافتن بسیاری از مجهولات، پا در مسیر آزمون و خطایی عاشقانه بگذارد و تصاویری را بهر یافتن حقیقت در ذهنش مصور سازد؛ زیرا هر تصویر بیانگر همان درک وی از حقیقت وجود و عالم هستی خواهد بود. چون این تصاویر دایره وار، ذهن حقیقت جوی انسان را احاطه نمود، لحظه شیرین درک عشق آغاز می شود. در این تصاویر آنچه و هم انگیز می آید، خود به خود از صفحه ذهن پاک می شود و تنها یک تصویر حقیقی از عشق باقی خواهد ماند که بیانگر همه چیز است.
انسان با خودآگاهی، روشن ترین تصویر عشق را خواهد یافت. از فراسوی عقل و باور خویش به تسکینی غریب پناه می برد. حسی ورای این عالم خاک که او را از ابتدای شناخت تا وصال حقیقت هدایت می کند. او با خود شناسی، تصویر دیگری از خویش مصور خواهد ساخت. این تصویر ، هرگز در بند عالم خاک نخواهد بود؛ زیرا رنگش رنگ معرفت و نقشش بازتابی از عقل دوراندیش اوست که به وی حقیقت انسان زیستن را می آموزد تا بداند انسان خاکی برای رسیدن به حقیقت مطلق باید از هر چه غیر معشوق است رها شود و با پرواز روح، عشق بی پایان محبوب یگانه را با تمام وجود احساس نماید.
۲) درک معشوق
در عرفان، عشق معنای رسیدن به حقیقتی بی منتهاست. لحظه ای که انسان پا به میدان معرفت می گذارد، عشق را با تمام وجود خویش در درونش احساس می کند. این حس لطیف با درک عظمت معشوق به اوج خود می رسد. عاشق، سرگردان راهی بی نشان است اما آنچه او را در طی این مسیر به اشتیاقی وصف ناپذیر پیوند می زند، درک حقیقت معشوق است که با خود آگاهی و باور حقیقت به ثمر می نشیند. او در پی راز و رمز معرفت، تصویر معشوق را در قلب آئینه گون خویش خواهد دید، تصویری که وی را از خود بی خود و مست، در مسیر عشق و معرفت به نیازی غریبانه پیوند می زند.
دانم که تویی لایق این عشق نهان
هرگز نشود درد چنین عشق بیان
دنیای منی گرچه نیَم لایق عشق
در عشق تو فانی شده هم این و هم آن
شناخت حقیقت معشوق یک مقدمه برای رسیدن به باوری عمیق است. کرشمه های یار را می بیند و در پی نیاز خویش به جلوه های شورانگیز حقیقت پناه می برد، اما در این حیرت سردرگم عشق، تصویر گر شوری تازه می گردد. این همان حس رسیدن به آگاهی و درک عظمت معشوق است که به باور عشق جهت می دهد تا عارف در بیراهه های مسیر معرفت از دایره حقیقت خارج نشود و اسیر تصاویر و هم انگیز خیال، ز واقعیت باز نماند.
با درک حقیقت مسیر روشنی از عشق بر ملا خواهد شد. عاشق در جهت وصال معشوق بی همتا سر از پا نمی شناسد، اما این آغاز رسیدن است. اگر عارف در این مرحله باور عشق را در وجود مشتاقش احساس نکند، خطا خواهد نمود؛ زیرا گاه آنچه در تصور انسان می آید و به ظاهر آن را عشق می نامد، یک خود فریبی است. باور عشق بعد از این خودآگاهی و درک حقیقت معشوق به اوج خود می رسد، پس دل آئینه گون عارف باید از گرد و غبار مسیر پاک گردد تا تجلیگاه معشوق جاودانه شود.
چون دل طلب کند، می یابد و چون نظاره گر حقیقت گردد، عاشق می شود. در این حرکت عاشقانه است که او معشوق را یگانه حقیقتی خواهد یافت که در صور غریب ذهن وی جاودانه می ماند و حس پاک این عشق آتشین در دلش باقی خواهد ماند، پس چون به درک این حس شیرین دست یابد، در عمق باور خویش تمناگر حقیقتی ناب می گردد. جلوه های فریبنده راه را ز دل و دیده اش پاک می سازد تا تنها معشوق حقیقی هدایتگر این راه پر نشیب و فراز باشد. مردانه قدم بر می دارد تا زشور و شر عشق به حقیقت رسد.
۳) تشنه عشق
درک حقیقت عشق، همان باور زیبایی است که انسان را تشنه وصال معشوق می سازد. این همان نیاز شورانگیزی است که مقدمه اش شناخت و درک وجود خاکی خود و عظمت یگانه معشوق دو عالم است. در این مرحله عارف از خود بی خود و مست، محو جلوه های معشوق درطلب وصال پا به مسیری دشوار می نهد. این همان طی طریق معرفت در میان تصاویر حیرت انگیز نیاز است که به وی عاشقانه زیستن را در میان آتشی از نیاز می آموزد.
من تشنه این عشق شدم اوج نیاز
بینم ز تو هر شام و سحر عشوه و ناز
معشوق تویی، عاشق آواره منم
خواهم که ز این عشق شوم محرم راز
هر چه درک عارف از عشق بیشتر باشد، این اشتیاق نیز شدیدتر خواهد بود. طلب عاشقانه وی را به حسی لطیف می رساند. اینکه هر جزء وجود خویش را در تقلای این احساس پاک به کلیتی غریب پیوند می زند. می رود، اما رفتن او آغازی برای جاودانه ماندن در عالم عشق است. تصویری که او از عشق مصور ساخته، برگرفته از همان نگاه عارفانه اوست که به وی رنگ واقعی حقیقت را می آموزد. این رنگ، همان اخلاص و پاکی دل است که وجودش را چون نی به دست نی زن حقیقی می سپارد تا آوای عشق سر دهد.
چون میطلبد، میرسد و چون بهر رسیدن به تقلای عاشقانه مزین میگردد، از خود رها میشود و همه وجودش معشوق میگردد. این بازتاب نیازی شورانگیز است که غرق جلوههای عشق، دنیایی از معرفت را نمایان میسازد. بهر یافتن، رسیدن، ماندن باید این نیاز را در درون خویش درک نماید، پس بامعرفتی عمیق ز هر تصویر عشق جلوهای دیگر میسازد. این تجلی همان احساس پاک اوست که وی را برای درک حقیقت، غرق این باور عشق به یقینی ورای عالم خاک میرساند.
نیاز درون، همان احساس لطیف او برای درک حقیقت و اوج گرفتن در عالم معناست. پای درراه مینهد و تشنه عشق ز وجود خود بستری برای پرواز میسازد. او مییابد و چون یافته، تصویرگر این عشق میگردد. باور عاشقانهاش، بازتاب همین احساس زیباست که او را برای جلوههای این عشق به حقیقت مزین میسازد. او آئینه وجودش را صیقل میدهد تا جمال محبوب حقیقی در باوری پاک مصور گردد؛ زیرا مشتاق این تصویر عاشقانه است تا بهر وصال ز وجود خود بگذرد.
۴) شور و هیجان
آنگاه که انسان عارفانه به طلب و نیاز درون پی برد، حسی غریب او را به تکاپوی عاشقانه وا میدارد. این همان شور و هیجان درون است که وی را برای یافتن معشوق، از خود بیخود و مست به وجد و سماعی عارفانه مزین میسازد. نیاز او آغاز راهی بیپایان است، اما آنچه حقیقت وجودش را برای این عشق بیمثال به هیجان وا میدارد، حس رسیدن به حقیقتی ناب است که برای او در بودن و نبودنش معنا مییابد. هر چند آیینهاش شکسته اما ذرات وجودش بهر یافتن این عشق، غرق تقلایی عاشقانه است.
زین وجد شوم غرق تمنای دگر
در وادی حیرت شدهام محو هنر
زیبای جهانی و هنر لایق توست
مستم ز تو ای یار، به این دیده نگر
اشتیاق عشق ز این باور شیرین به جلوههای نیاز معنا میبخشد تا تصویر عشق در حضور عاشقانه یک حس پاک مصورگردد و در نگاه روشن حقیقت از جلوههای این شور بیپایان، تصویر در تصویری دیگر تجلی یابد که هر یک بیانگر ناز و نیاز این حس پاک است. غلیان عشق را درک میکند و از وجود خود بستری برای پرواز میسازد تا ز این هیجان، باور عشق معنا یابد.
شور و شوقی که در درون وی موج میزند، بیانگر نیاز اوست که از هر جلوه معشوق تصویری مصور میسازد. آنگاه که در میان این تصاویر حیرتانگیز از خود برید، در اوج این احساس به رنگ معرفت مزین میگردد. نگاه وی دیگر در بند این عالم خاک نخواهد بود. معشوق او با هیجان این دنیای دون تفاوت دارد، پس هرجزء وجودش را به مجموعه غریبی از معرفت پیوند میزند تا آنچه را در موج این احساس یافته، در باور خویش با حقیقت همراه سازد تا بیانگر جلوههای این شور و احساس عاشقانه باشد.
تمنای درون، وی را در غربت لحظههای عشق به حسی دیگر پیوند میزند. احساسی که به او میگوید در مسیر معرفت باید از هر نشانه، تصویری از عشق را آشکار کرد؛ زیرا آنگاه که تصویر در تصویر عیان گردد، اصل و حقیقت وجود نیز برملا میشود. در این وادی حیرت باید ز خود بگذرد و بهر انسان زیستن و عاشقانه دیدن، بستری از شور و اشتیاق را فراهم سازد تا عشق در زیباترین جلوه خود آشکار شود.
۵) حرکت و همت عاشقانه
نیاز و شور و هیجان عشق، به تنهایی نمیتواند تسکینبخش دل عاشق باشد. آنچه دل میطلبد، وصال است و تنها راه، حرکت در مسیر معرفت بوده تا بتواند ز این فراق آتشین به وصال محبوب دست یابد. شوقی که در درون عاشق موج میزند، ابتدای حرکت و تقلای عاشقانه اوست تا ز هر مرحله برای رسیدن به حقیقت مطلق، پلهای برای تعالی روح خویش بسازد. باید از سردرگمی رها شود، مقصد عشق تنها تصویر واقعی او برای این تکاپوی عاشقانه است، پس باورش را غرق این همت و شور درون به اصل و مبداً عشق پیوند میزند.
باید برود، گرچه میداند در این راه موانع و حجابهای بسیاری وجود دارد، اما نیروی عشق فراتر از هر تعلق و نیازی است که به جلوههای شورانگیز این احساس پاک معنا میبخشد. هدف او رسیدن به معشوق است، اما حرکتش تصویری برای بودن در جاودانهترین احساس عاشقی است، پس جزء بودن خود را در برابر این کل مطلق با تمام وجود درک میکند و برای پیوستن به این کلیت، از هر جزء واسطهای بهر پرواز میسازد.
در رویارویی با خطرات مسیر معرفت، همت عارف دوچندان میشود. از جلوههای غریب میگذرد و تصویر واقعی عشق را در این صور ناآشنا درک میکند. گرچه در سرگشتگی و حیرت اسیرست، اما به پشتوانه این باور عشق ز خطای ادراکی و غفلت میگریزد تا در موج این احساس، تصویر حقیقتی بیپایان را درک نماید، پس اوج میگیرد و از ذره بودن به نور میرسد.
آنچه در حضور گرم معشوق به باور وی جهت میبخشد، همین اعتماد و یقین به عشقی بیپایان است که تصویر حقیقی نیازش را بهر این طلب عاشقانه مصور میسازد. نهایت همت عاشق، گذشتن از خود و وصال حقیقت است. باور وی تسکینی برای یافتن و بودن در مسیر عشق و عاشقی است که رؤیای شیرین حقیقت را غرق این هیجان و شور وصال محقق میسازد تا معنای واقعی عشق ورزیدن در بستری از حقیقت آشکار شود.
۶) آرامش
هیجانی که عاشق در مسیر معرفت در درونش احساس میکند، چون موج برای رسیدن به وصال و آرامشی جاودانه است. این تقلای درون به امید رسیدن و یافتن حقیقت در اوج بیتابی و اشتیاق است. باور عشق در این مرحله به نهایت خود میرسد؛ زیرا هر ذره وجود عاشق در وصال یار اوج فنا آرامشی مطلق را احساس میکند. این بودنی در اوج نبودن و وصالی قرین فراق است که عاشق را ازخودبیخود و مست این دیدار، غریق دریای حقیقت میسازد.
آرامش دل عشق و تمنای تو شد
آئینه فقط لایق لیلای تو شد
هر سو که نظر کرده تو را دیده دلم
این دل ز هوس محو تماشای تو شد
آرامش، پایان عشق نیست بلکه آغازی برای بودن است. تصویری که از چنین وصال شیرینی مصور میگردد، همان نور بودن در دل تاریکی است که حقیقت عشق را به تصویر میکشد و سودای رسیدن به حقیقتی بیپایان را به اوج خود میرساند. معنای وصال تنها پیوستن نیست، غرق شدن و فناست. درکی ورای این عقل و حسی فراتر از یقین است. جلوهای برای بودن و فنا شدن در اوج بقاست.
غربت لحظههای عشق در همین آئینه وصال مصور میگردد. تسکینی که میتواند درد و رنج فراق را به شور عشق پیوند زند، نگاهی ورای این عالم هستی و درکی عمیق بهر یافتن، بودن و هست شدن در موجی از احساس است. در مرحله آرامش عشق باور و یقین عاشقانه، تصویری از همان نگاه حقیقی عاشق به عالم معناست که در این مرحله مزین به هیجانی غریب گشته. شوری برای بودن و حسی برای یافتن است که تقدیر را در دریای آرامش عشق به تصویر میکشد تا وصال معنا یابد.
باور عشق از انسان تصویری دیگر مصور میسازد. نقش او از بودن به نیستی و هست شدن دوباره پیوند میخورد. موج میشود تا قطره بودن را احساس کند و قطره میشود تا موج را دریابد، پس در این باور عاشقانه است که انسان واقعی پا به زندگی عاشقانه مینهند و رؤیای پاک عشق را محقق میسازد. آنچه ز این باور عشق مییابد، همان احساس پاکی است که به وی چگونه زیستن را در نگاه روشن حقیقت میآموزد تا در سایه عشق، عاشق بماند و روح را از اسارت این عالم خاک رها سازد.
(ملیحه هدایتی)
بسیار عالی
خواهش میکنم.