تعامل روح و جسم در عرفان

تعامل روح و جسم در عرفان

گوهر وجود آدمی، جلوه ای از حقیقتی بی پایان است. آن لحظه شورانگیز که عشق در گل وجود انسان تصویرگر شور و هیجانی غریب گشت، زیباترین نشانه هستی مصور شد. این حقیقت، بیانگر جایگاه انسان در جهان آفرینش بود که شکوه این مخلوق خاکی را با نمایشی حیرت انگیز به تصویر کشید.

این روح خالق بود که از جسم خاکی انسان، زیباترین جلوه آفرینش را مصور ساخت تا در آئینه عشق، پاکترین تصاویر خلقت نمایان شود. خواست که در مسیر عشق گام بگذارد، پس عاشق شد و راه عرفان را آغاز کرد تا معشوق را از میان تصاویر پیچیده خلقت در دل پاک خویش احساس نماید. تصویر حقیقی او، همان روح معشوق بود که تا امروز حیرت انگیزترین نشانه های عشق را آشکار نموده است.

قالب تن تمثیلی شد برای زیباترین ترانه خلقت که حضور همان عشق خالق و حلول روح خدایی در وجود خاکی انسان بود. عرفان را رمزی برای یافتن معشوق قرار داد و جسم را همپای روح در مسیر حقیقت به هیجانی غریب واداشت. امروز تصویر حقیقی عشق در تجسم احساس پاک اوست که معنا می یابد و خاک وجود را چون گوهری ناب بهر رسیدن به حقیقت، به تقلای عاشقانه وا می دارد تا ز این شور و هیجانی که در روح عاشقش موج می زند، غرق حقیقتی ژرف به مبدأ اصلی عشق متصل گردد. در این نمایش عاشقانه، روح و جسم در تعامل باهم زیباترین تصویر زندگی را آشکار می سازند.

 

در اینجا به مواردی که بیانگر این تعامل عاشقانه هستند، اشاره می کنیم:

 

۱) هدایت و حرکت

انسان در مسیر عشق و معرفت با حضور باوری عمیق و یقینی محکم، ز روح برای یافتن حقیقت مدد می جوید. درواقع این روح پاک آدمی است که به عنوان هادی راه ذیل اندیشه ای کمال یافته، موانع و خطرات مسیر را نشان می دهد تا انسان عاشق پیشه بداند که در راه عشق، خطر کردن آغازی بی پایان است و آنکه بهر رسیدن به حقیقت با تمام وجود، تقلای عاشقانه اش را به نسیم معشوق می سپارد، در مسیر جاودانگی عشق را تجربه خواهد کرد پس غرق این باور عمیق،‌ روح را هادی عشقی بی پایان می داند.

 

من طالب و جویای همین درگاهم

مستانه درین راه ز خود آگاهم

می جویم ازین عشق ز حیرت راهی

هر چند که آید ز وجودم آهی

 

این انسان دوبعدی، ز جسم خویش واسطه ای برای رسیدن به نهایت کمال می سازد. آنچه روح حساس و قلب پاکش درک می کند، تصویر واقعی این عشق ورزی در بستری از نیاز است پس باید حرکت را تجربه کند و این حرکت، آغازی برای عاشقانه زیستن اوست که جسم خاکی را پا به پای روح عاشقش به تقلایی خالصانه وا می دارد تا آنچه را باید در مسیر عشق بداند، ز راهنمایی روح و به مدد همتی والا کسب نماید.

برای رسیدن به این حقیقت باید روح به عنوان هدایتگر راه، جسم را با لطافت و کرامت آشنا سازد؛ زیرا حرکت جسم در مسیر کمال به کمک روح میسر می گردد پس در تعامل بین جسم و روح، تصویر در تصویر به ظهور خواهد رسید که هر تصویر، بیانگر نشانه های غریبی است که ز مبدأ عشق جان یافته اند. باید این جسم خاکی ز خود بگذرد تا تعالی روح به کمال ذرّات وی بینجامد و بتواند جسم را بهر پیمودن راهی غریب، مزین به قوای روحانی نماید و عشق را با تمام وجود احساس کند.

 

۲) پرسش و پاسخ

آنچه آدمی باید در مسیر معرفت بداند، سؤالات پی در پی و پیچیده ای است که در ذهنش مرور می نماید. این ابهامات، تصویری از باورهای وی بوده که با حقیقت آمیخته اند پس جسم وسیله ای برای درک و احساس این نیاز است و تا این حس در انسان به وجود نیامده، نمی‏تواند عاشقانه مسیر حقیقت را بپیماید. در برابر این سؤالات مبهم، تنها روح کمال یافته انسان پاسخگو خواهد بود؛ زیرا روح حقیقت را از روز ازل در وجود خویش محفوظ داشته و اینک در جوار جسم می تواند بیانگر حقایقی باشد که شک و تردیدش را برطرف می سازد.

آدمی چون بخواهد، می تواند قدم در راهی بگذارد که گرچه پیچیده و مملو از سؤال است، اما بیانگر عشق و شور و حالی بوده که در وجودش موج می زده. انسان محتاج این حمایت عاشقانه است، پس جسم و روح را همگام باهم در وادی معرفت به تکاپو وا می دارد. جسم، صورتگر مسیر عشق خواهد بود و روح، بیانگر این نقش و تصویر مبهم که آنچه از دنیای شور و حال عشق به ظهور می رسد، تصویری از همان ابهام و تردیدی است که جسم را به وادی معرفت کشانده.

برای یافتن پاسخ مناسب، روح است که می تواند از بازتاب هر تصویر غریب به حقیقتی دست یابد که بیانگر احساس عشق و باور اوست، باوری که می تواند درون آدمی را برای رسیدن به این شور و حال به هیجان وادارد، همان حس تلفیق روح و جسم است که به تمام نشانه های مبهم ذهن پاسخ می دهد. حرکتی که از آغاز این حس لطیف به نتیجه می رسد، جلوه ای از شکوه عاشقی است و بازتاب آن تصویر دوگانه ای از عرفان خواهد بود که هم جسم را به چالش وا می دارد و هم روح را و در این تعامل غریب، انسان عاشق پاسخ حقیقی عشق را درک خواهد کرد.

 

۳) درک و تغییر

روح انسان به صورت ذاتی متمایل به معنویات است. درک و دریافت زیبایی های معرفتی، بازتابی از قوای روحی معنوی است که به انسان توانی می بخشد تا در مسیر رسیدن به واقعیت‏های شناختی با حقایق روحی همگام باشد و بتواند از صور معرفتی در مسیر درک بیشتر نشانه های غریب ذهن مدد جوید. این درواقع همان معناگرایی در مسیر حقایقی است که روشن ترین تصاویر شناختی را مصور می سازند.

 

از خود گذرم تا که بیابم جامی

آید چو ز این عشق و یقین پیغامی

من طالب دیدار حقیقت باشم

با عشق دگر نیست به پایم دامی

 

زمانی که روح برای رسیدن به حقایق در تقلایی عاشقانه با صور مختلف معرفت آشنا می‏شود، با رمز واقعیت های ادراکی در جهت رشد باورهای شناختی آشنا می شود. این درواقع همان بازتاب تغییری است که جسم می تواند با تعامل روح و درک و دریافت حقایق شناختی، به آن دست یابد. تصویر روشنی که انسان می تواند از طریق این نشانه های خاص به آن دست یابد، درواقع زمینه ساز بسیاری از حقایق ادراکی خواهد بود.

جسم خاکی در جهت رشد و تعالی انسان با روح همگام می شود. صوری که باید راهگشای این مسیر باشند، با حضور واسطه های غریب ذهن به باورها جهت داده و تفکر انسان را متمرکز به حقایقی می سازند که یگانه روش حقیقت جویی در جهت کمال انسان به شمار می آیند و بیشترین تغییرات را در زندگی معنوی آدمی به وجود می آورند. این حقیقتی غیرقابل انکار است که جسم را با حقایق روح همراه می سازد و عشق را از طریق تعامل روح و جسم، به باور یقینی محکم پیوند می زند.

 

۴)‌ عشق و نیاز

پا نهادن در مسیر معرفت با حس نیاز آغاز می شود. این همان طلب عاشقانه ای است که انسان در حجم غریب باورهای خویش در خود احساس می کند. از طریق روح جلوه های روشنی از عشق، تصویرگر واقعیت های ادراکی بوده و زیباترین تصویر را برای یافتن حقیقت برملا می سازد. لحظه ای که روح عاشقانه در مسیر معرفت به تقلای عارفانه خویش پاسخ می‏دهد، جسم به عنوان واسطه با درک این حقیقت در طلب و نیازی غریبانه با روح همگام می‏گردد تا عشق در زیباترین جلوه خود آشکار شود.

 

من طالب عشقم نه تمناگر این

چون جسم بُوَد طالب و جویای یقین

باید که نیازم شود اینگونه عیان

تا غرق یقین حبس نمانم به زمین

 

شور و هیجانی که به باور درون انسان جهت می بخشد، از هر نشانه ای که روح می تواند برای درک واقعیت ها به آن آراسته گردد، به عنوان تصویری از حقیقت مدد می جوید. این درواقع، جلوه ای از عرفان است که روح را برای یافتن معشوق یگانه در مسیر حرکت جسم و تقلای عارفانه به بستر حقیقت می رساند. آنچه از هر تصویر عاشقانه آشکار می شود، تصویری روشن در غریبانه ترین احساس بودن است که عارف را عاجزانه بهر حقیقت طلبی به شوری وصف ناپذیر می رساند.

انسان عاشقانه زیستن را با حضور گرم حقیقت در می یابد. تصویر روشنی که آغاز معرفت بیانگر شور و حالی غریب است، درواقع هدایت کننده حس آشنای عرفان در وجود حقیقت طلب انسان بوده که ز هر نشانه بهر یافتن و رسیدن به باورهای عاشقانه مدد می جوید. لحظه‏ای که تصویر روشن عشق به نشانه های غریب وصال پاسخ می دهد، روح هدایتگر همان نیازی است که طلب را به واسطه جسم حقیقت جو به تصویر کشیده و در این حالت، زیباترین احساس را به نمایش می گذارد.

 

۵) باور و احساس

لحظه ای که عشق در تصویر روشن باور انسان تجلی می یابد، بازتاب نگاه پاک عارف به حقایق هستی با جلوه های روشنی از معرفت همراه می گردد. در این تصویر روشن، باور عرفانی از طریق روح حقیقت جوی انسان جسم را به شور و هیجانی خالصانه همگام با روح ترغیب می‏نماید و این همان تصویری است که در هر جزء وجود عاشق، غوغای غریبی را برپا می سازد که خود بیانگر حقیقتی بی منتهاست.

حس پاکی که عارف از طریق درک باورهای شناختی و معرفتی به آن دست می یابد، واسطه ای برای یافتن حقیقتی ژرف و بی منتهاست. جسم همگام با روح زمزمه عاشقانه نیازش را با تصویر روشن معرفت همراه می سازد. بودن در نبودن معنا می یابد و یافتن خود تصویری از طلب است. این ارتباط خالصانه به روح تصویر روشنی از حقیقت را نشان می دهد که در باور عاشقانه، بیانگر همان طلبی است که عارف از ابتدای درک معرفت در وجود خویش احساس نموده است.

چون حقیقت اینگونه در بستری از معرفت آشکار گردد، شور و هیجانی وصف ناپذیر غوغای عاشقانه را به تقدیر پاک انسان زیستن پیوند می زند، پس جسم همان واسطه خواهد بود تا روح بتواند در همین بستر خاک پرواز عاشقانه را به جسم بیاموزد تا با این تعامل شیرین، انسانیت رنگ معرفت بیابد و حقیقت در تصویر روشنی از نیاز با موج شورانگیز عشق همراه گردد. این همان باور عاشقانه ای است که انسان را به تعالی روح و حرکت در مسیر معرفت تشویق  می نماید.

 

۶)‌ هیجان و آرامش

عشق با شور و هیجان معنا می یابد و عرفان بستر واقعی این وجد و شور عارفانه است. روح اصل و منشأ این تحول به شمار می آید. عشق بازتاب همین وجد عارفانه است که می‏تواند در صور مختلف معرفت بیان شود. جسم با این هیجان روح عشق و معرفت را تجربه می کند و ز این شور و شوق درون وصل را می جوید. لحظه شورانگیزی که روح به اوج هیجان خویش رسیده، در تقلایی عاشقانه آرامشی توأم با یقین را تجربه می کند که خود تحول بخش این نیاز شورانگیز است.

 

این راه که جویم ره عشقی است عیان

هر چند که آید زمن این شور و فغان

مستانه روم سوی حقیقت دل شب

دانم که به جز عشق نباشد غم جان

 

آنگاه که جسم در فراسوی احساس خویش با تجلی زیباترین نشانه های حقیقت آشنا می‏شود،  صور واقعی این حقیقت شیرین می تواند به دیگر نیازهای معرفتی پاسخ دهد، حرکتی از ابتدای بودن تا رسیدن به حقیقتی ژرف که خود بیانگر باوری خالصانه است. جسم ز روح حرکتی عاشقانه را تجربه می کند و روح به جسم این امکان را می بخشد که در عین بودن، نبودن را در حجم غریب نشانه های عشق عارفانه خویش احساس نماید.

لحظه ای که این حس لطیف به نیاز عارفانه جسم در تعاملی عاشقانه پاسخ می دهد، صورت دیگری از حقیقت آشکار می گردد. حسی برای رسیدن به نهایت کمال که می تواند به این احساس معنا بخشد، مثل حرکت در موج آب که قطره بودن را در می یابد و جسم این قطره بودن را در موج شورانگیز این حس غریب به دست می آورد و همراه با هیجان روح، به آرامش عارفانه خویش معنا می بخشد.

 

۷) درد و مرهم عشق

نیاز همان حس لطیفی است که انسان را برای یافتن و رسیدن به حقیقتی بی منتها به حرکت و تقلایی عاشقانه وا می دارد، اما در این مسیر حیرت انگیز درد عشق راهگشای عارف است و می تواند تصویر روشنی از حقیقت را در موجی از احساس بیان کند. این درد برای عاشق واسطه ای برای رسیدن و وصالی شورانگیز است؛ زیرا تا دردی نباشد درمانی نیست و عشق هم درد است و هم درمان.

جسم در تعامل روح به این درک عارفانه می رسد. درواقع روح جسم را در مسیر رسیدن به کمال با نشانه های غریب عشق آشنا می سازد. اگر جسم تحمل درک این شور و اشتیاق را داشته باشد،‌ پا به پای روح سبکبال پرواز حقیقی را تجربه خواهد کرد، وگر در موجی از احساس خویش اسیر باورهای غلط شد و ز اصل عشق دور ماند، دیگر نه درد را می شناسد و نه مرهم را. درواقع، همراهی جسم با روح عظیم ترین تحول عارفانه در مسیر عشق ورزی است.

آنگاه که انسان حقیقت عشق را دریابد، می تواند از جسم خویش بگذرد. این درواقع همان همراهی با روح است که به وی امکان رسیدن به نشانه های روشن عشق را هدیه می کند. تعامل جسم و روح یک حقیقت غیرقابل انکار است، اما جسمی می طلبد لایق پرواز که ز آنچه تعلق وی بوده رها شود تا بتواند زیبایی های روح را دریابد و آن دردی را که مرهمی برای عاشق است، با این درک عمیق در وجود خود احساس نماید.

 

۸) اوج گرفتن و فنای در عشق

عاشق چون با صور عشق روبه رو می شود، تصویری جز معشوق نمی بیند. درواقع، چشم درون بر حقایق باز است و آنچه باید در فضای مطلق عاشق معنا یابد، اوج و تعالی روح است که به وی عاشقانه زیستن را می آموزد تا در بند این دنیای دون و تعلقات زودگذر ز واقعیت های عشق دور نماند و این حس لطیفی است که تنها با تعالی روح و تعامل جسم در مسیر حقیقت طلبی به نتیجه می رسد.

 

گر مرده بُوَم زنده شوم غرق نیاز

عشقم بُوَد اینگونه تمناگر راز

می میرم و صدبار دگر زنده شوم

آید ز وجودم به یقین نغمه و ساز

 

برای درک این حقیقت، انسان از جسم بستری برای روح می سازد، نه آنگونه که روح را به بند کشد بلکه جسم را به نیروی معنوی آراسته می سازد تا ذیل این حقیقت بتواند از هر نشانه‏ای که او را در عالم خاک اسیر لحظه های حیات می سازد رها نماید، آنگونه که همگام با روح فنا شدن در موج شورانگیز عشق را تجربه می کند.  حسی که در این وادی معرفت او را با غریب ترین نشانه ها آشنا می سازد، همان حضور معشوق در لحظه های انتظار است که عشق را به باوری شیرین می رساند. با این تعامل عاشقانه تصویر حقیقی انسان در محفل عشق و عاشقی، ذیل پیوند روح با حقیقت به عنوان نشانه ای از عشق حقیقی تا ابد جاودان می ماند.

 

(ملیحه هدایتی)


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس با من:

سوال یا پرسشی از من دارید؟

مطمئنا بی‌نقص نیستم؛ اما بی‌وقفه می‌کوشم برای بهتر شدن. در مسیرِ کامل‌ شدن، حتما نیازمند چشمان تیزبین شما و شنوای نظرات ارزشمندتان هستم.

 

شماره تماس مستقیم با من: ۰۹۱۵۱۲۵۳۱۸۰

ایمیل پشتیبانی: support@malihehedayati.com