جایگاه انسان در عرفان

جایگاه انسان در عرفان

دل انسان، تجلیگاه حقیقت و بستر ظهور عشق و عبودیت است. لحظه خلقت که حلول روح خدایی به جسم خاکی انسان رنگ عشق و معرفت بخشید، جلوه واقعی نیاز در بازتاب زیباترین تصویر خلقت آشکار شد، همان حرکت ذرات وجود به سوی نور که در تداوم لحظه‌های عاشقانه، تجلی‌گر حقیقتی ناب گردید. آنچه ز این خلقت زیبا متصور شد، امروز در بازتاب زیباترین نغمه حیات نشانه تجلی عشق و حقیقت است و از هر جزء نیاز انسان، تصویر واقعی حیات را مصور می‌سازد تا هر آنچه در بستر معرفت به ظهور می‌رسد، بیانگر حقیقتی ژرف باشد.

اشتیاقی که انسان به عبودیت و رمز بندگی حق دارد، بازتاب همان تولد نور در ظلمت است که در جلوه‌ زیبای انسانیت با حقیقت عرفان پیوند خورده و تصویر روشنی از هدف خلقت را مصور می‌سازد. انسان در حلقه عرفان، بازتاب شورانگیزترین ترانه خلقت است که با جلوه‌های روشن عشق در مسیر جاودانگی، ز هر نقش و تصویری کلیتی از نیاز خویش را مصوّر می‌سازد که در واقع، بیانگر مقام عشق است.

 

با توجه به اهمیتی که نقش انسان در بستر عشق دارد، به بیان جایگاه وی در عرفان می‌پردازیم:

 

۱) شعاع دایره عرفان

عشق، بازتاب حقیقت حضور خدا در بستری از راز و نیاز عارفانه است که به عرفان، تصویری از جلوه معشوق می‌بخشد. مرکز حلقه عرفان، خداست. آنجا که نور در نور پیوسته و تصویر روشنی از نیاز را با حقیقت روشن عشق جلوه‌گر می‌سازد. هر ذره از این نیاز شورانگیز، بازتاب حقیقتی ژرف گردیده و هر صورت نیاز را با تجلی زیباترین تصویر حقیقت به لحظه‌های عاشقانه وصال پیوند می‌زند. در این دایره حقیقت، انسان ز مرکز عشق جان پذیرفته پس چون شعاع این دایره عشق، ز معرفت رنگ حقیقی انسانیت را آشکار می‌سازد.

آنچه در این تصویر تجلی می‌یابد، حضور معشوقی جاودانه است که انسان را چون بازتاب این نیاز شورانگیز با حقیقت حضور خویش با اصل حرکت و حقیقت طلبی همراه می‌سازد، پس انسان در دایره‌ی عرفان، ز نور جان پذیرفته و حرکتش نیز در مسیر حقیقتی دیرین است که ز روز ازل او را سرگردان حقیقت عشق ساخته تا حضور لحظه‌های عاشقانه به پیوند نور و ظهور عشق جهت بخشد و انسانیت را در مرکزی از این ناز و نیاز عاشقانه به تصویر بکشد.

 

از  مرکز  عشق بوده  در  دل  شرری

پیدا  شود  از  حقیقت  اینجا  هنری

عاشق چو بنوشد اینچنین جام شراب

مستانه  نهد  ز عشق  پا  در خطری

 

انسان چون ذره، سرگردان نور عشق خداست. عرفان به این سرگشتگی معنا می‌بخشد و با ظهور حقیقت عشق، به وی تصویر روشنی از نیاز را هدیه می‌کند تا هر آنچه ز این ظهور عاشقانه مصور می‌گردد، تداوم‌بخش این نیاز شورانگیز باشد، پس هر تصویری که ز این حقیقت به ظهور می‌رسد، ز حرکت دایره‌وار این ذرات است که ز مرکز نور جان پذیرفته و به مقصود و اصل حرکت پیوسته، پس بازتاب این نیاز شورانگیز را باید ز حقیقت هستی جست.

چون حقیقت ز بستر نور به ظهور رسید، این ذرات پراکنده‌ خاک بودند که ز خود رها شده و در حول مرکز ز نور معشوق، قدرت حرکت و تحول یافتند. پس باید ز این حضور عاشقانه به حقیقت رسید که هر ذره این نیاز، بازتاب روشن‌ترین نشانه‌ هستی است و می‌تواند از هر تصویر به حقیقتی ژرف دست یابد، پس در عرفان حضور این حقیقت، بیانگرتحول عشقی آتشین است که انسان را چون بازتاب این نور جاودانه در هستی به شور و وجد وا می‌دارد.

 

۲) آئینه عشق

لحظه‌ای که عشق در زیباترین تصویر حقیقی خود به ظهور رسید، این جلوه عاشقانه معشوق بود که انسان را آئینه این تجلی زیبا قرار داد. اینک در بستر عشق تنها جلوه‌های زیبای این عشق، تصویرگر نیازی شورانگیز گشته. حرکتی از جزء به سمت کلیتی غریب که ز هر نیاز، تصویر روشنی از حقیقت را مصور می‌سازد، پس حضور این حس زیباست که می‌تواند عاشقانه زیستن را به انسان بیاموزد تا دیگر جلوه‌ای جز حقیقت باقی نماند.

در مجموعه حیرت انگیز خلقت، عشق خدا چون نور جاری و ساری است و جایگاه انسان در عرفان با این عشق شورانگیز آشکار می‌گردد، یعنی آنجا که دل را تجلیگاه حقیقت‌ می‌سازد، آئینه‌ای در برابر جمال معشوق بوده که ز هر تصویر به شورانگیزترین حقیقت گرایش می‌یابد. نشانه‌ای از زیباترین جلوه حقیقت که با دیگر نشانه‌های حقیقی نیاز به صور عشق معنا بخشیده و بازتاب روشن‌ترین جلوه معشوق را به حقیقت پیوند می‌زند.

 

انسان  چو شود  ز عشق آئینه  نما

صد جلوه عیان شود درین شور و صفا

چون  مرکز  عشق بوده، آئینه  دل

گردد  ز حضور  عشق، لایق  به  فنا

 

معشوق ز هر تصویر، صد صورت از نشانه‌های عشق را در خلقت آشکار ساخته تا جلوه‌ای از حقیقت را به ظهور رساند. انسان، نشانه‌ای از این حقیقت ژرف است که در مجموعه خلقت، آئینه عشق قرار گرفته تا هر آنچه باید در صور نیاز منعکس گردد، ز حضور آئینه گون او معنا یابد، پس تصویر در تصویر به ظهور می‌رسد تا عشق با تمام وجود در بستری از عرفان به حقیقت خلقت متصل شود و انسان چون بازتابی از این عشق، بیانگر حقیقتی بی‌منتها گردد.

چون رنگ‌ها و جلوه‌های عشق پدیدار شد، انسان نیز آئینه قرار گرفت و جایگاه او با این تصویر روشن در عرفان به اثبات رسید. او بود و دنیایی از عشق و امید، تصویری که امروز نیز در جهان هستی بیان کننده خاطرات عشق ازلی است و او را در تداوم لحظه‌های عاشقانه نیاز به حقیقت پیوند می زند تا هر آنچه ز اصل و منشأ حقیقت جان یافته، در مجموعه حیرت انگیز نیاز وی به جاودانه بودن حقیقت بپیوندد و عشق در بازتابی از این شور و وجد عارفانه معنا شود.

 

۳) تجلیگاه معشوق

عشق با هزاران تصویر شورانگیز نیاز به ظهور رسید و انسان تجلیگاه معشوق گشت. آنچه امروز ز این تصویر مانده، جلوه‌های دیرین این عشق آتشین است که ز هر صورت این نیاز، بازتابی از حقیقت را مصور می‌سازد. نماد این عشق شورانگیز، حضور همین انسان حقیقت‌جوست که با ظهور زیباترین نشانه‌های حیات به بستر حقیقت می‌پیوندد. دل انسان تجلیگاه یار گردیده تا هر آنچه در هاله‌ای از ابهام مصوّر گشته، با حضور این حس روشن آشکار گردد.

با شور و وجد عاشقانه، زیباترین صور هستی به عشق پیوند می‌خورد، لحظه‌ای که هر جلوه در تصویر و رنگی نوین به ظهور می‌رسد، هر صورت ز معنای حقیقی نیاز جان یافته و در کلیتی غریب تحت عنوان آفرینش، نشان دهنده‌ حقیقتی ژرف می‌گردد. جلوه‌ای از حقیقت که شور عشق را به نام مقدس معشوق پیوند می زند و انسان را در بستر عرفان، تجلیگاه معشوق قرار می‌دهد تا هر تصویر، بازتاب این حس دیرین گردد و عشق را با تمام وجود در لحظه‌های عاشقانه به تصویر بکشد.

 

چون گشت عیان ز معرفت، درگه یار

انسان  شده در  جهان  تجلیگه  یار

هر لحظه که می شود عیان جلوه خوش

باشد  ز حضور  عشق،  دل آگه یار

 

عرفان به حضور عاشقانه نیاز انسان معنا می‌بخشد. هر تصویر را با صور آشنای ذهن همگام می‌سازد تا ز هر نشانه، تصویری از حقیقت مصوّر گردد. به بازتاب عشق جهت داده و ز حضور لحظه‌های عاشقانه به جایگاه انسان در عرفان هدف می‌بخشد. آنگاه که دل انسان تجلیگاه معشوق قرار می‌گیرد، هر تصویر این نیاز شورانگیز، بیانگر حقیقتی ژرف شده تا معنی واقعی حیات عاشقانه را با درک حضور معشوق به اصل و منشأ نیاز پیوند زند که در واقع، معنی این احساس عاشقانه است.

در مراحل مختلف عرفان، انسان ذره‌ فراموش شده‌  این تصویر شورانگیز است که چون دل را تجلیگاه معشوق ساخته، می‌تواند از این حیرت رها شود و به عشق بپیوندد. تصویر این حقیقت را می‌توان با درک جلوه‌های عشق به مرکز این نیاز متصل ساخت، به خصوص لحظه‌ای که آئینه وجود انسان، جلوه‌های یار را آشکار می‌سازد  انسان در بستری از نور، حقیقت را به تصویر می‌کشد، حقیقتی که بیانگر روشن‌ترین نیاز وی در هاله‌ای از نور معرفت است و می‌تواند عشق را در زیباترین جلوه‌ هستی مصوّر سازد، پس به واقع انسان در مسیر معرفت، تجلیگاه معشوق گشته و با مصور ساختن هر جلوه از نور حقیقت به وصال می‌پیوندد.

 

۴) سایه حقیقت

چون خدا از تجلی عشق به انسان جان بخشید، تصویر حقیقی نیاز را در دفتر هستی به تصویر کشید. جلوه‌ای از زیباترین نشانه عشق که در مرکز حقیقت، بازتاب روشن‌ترین حس این نیاز شورانگیز بود. عرفان، بستر ظهور این حقیقت شد. اکنون این عشق آتشین است که غوغای انسان خاکی گشته و او را در میدان معرفت، سایه حقیقت قرار داده تا جایگاه وی ذیل نور جاودانه معشوق به اثبات رسد و شورانگیزترین تصویر را آشکار نماید و حقیقت را به مرکز این نیاز پیوند زند.

انسان با ظهور این عشق خالصانه است که در مسیر حیات خویش، جاودانه‌ترین احساس خود را به مرحله‌ ظهور می‌رساند. از خود بستری از عشق می‌سازد و با روشن‌ترین حس عبودیت، به نیازش جهت می‌بخشد، پس ذیل این شور عاشقانه جایگاه وی سایه حقیقت است که او را با نام زیبای معشوق، یکه‌تاز میدان معرفت ساخته و تصویر واقعی حقیقت را به روشن‌ترین حس عاشقانه پیوند می‌زند تا تجلیگاه جمال یار باشد.

 

انسان ز حضور معرفت مست شود

بر  جلوه   این  زمانه  پابست  شود

چون یافت ز این نشانه معنای حضور

گر نیست  بُوَد ز مستیش هست شود

 

جایگاه انسان در عرفان، سایه‌ حقیقتی بی‌منتهاست که چون ذیل نور معشوق با باوری از عشق همخانه گشته، تصویر زیباترین احساس خود را به عبودیت پیوند می‌زند. باورش حضور لحظه‌های عاشقانه‌ای است که ز هر تصویر، مأمنی از عشق می‌سازد و شورانگیزترین احساسش را با جلوه‌های حقیقت همراه می‌نماید تا آنچه باید از بستر حقیقت حضور خالق به ظهور رسد، بازتابی از این حس شورانگیز باشد، پس جاودانه در میدان معرفت تصویرگر حقیقت یار می‌گردد و عشق را با تمام وجودش احساس می‌نماید.

حقیقت، تصویر همین حس شورانگیز انسان است که با درک جلوه‌های عاشقانه نیاز، انسان را سایه‌ حقیقت قرار داده تا حقیقتی که باید در میدان معرفت بیانگر احساس عاشق باشد، ز این تصویر، در جلوه‌های غریب‌ این نگاه شورانگیز به هزاران نقش و تصویر دیگر معنا بخشد و عشق را با زیباترین نشانه‌ حقیقت، به مرکز تجلی پیوند زند تا معنی واقعی نیاز در بستر معرفت آشکار گردد و عشق با حقیقت این تصویر روشن، به باور عرفان منتهی شود که بیانگر جایگاه واقعی انسان در عرفان است.

 

۵) طلب و نیاز

چون خلقت انسان با حضور نفس عاشقانه عرفان آغاز شد، امروز انسان در مسیر معرفت با حقیقت دیرین این عشق ازلی همنوا با نغمه تقدیر خویش، به زیباترین صورت معرفت پیوند خورده است. آنچه در وجود انسان موج می‌زند، حسی ورای این نیازهای جسمانی است که روح وی را در میدان معرفت، به شور و وجدی عارفانه وا می‌دارد. در برابر خود تصاویر حیرت‌انگیز غریبی را می‌بیند که با جلوه‌های دیگری از نیازش همگام در مسیر نور در حرکتند، پس ز این وادی عشق به طلب و نیاز می‌رسد و خود را ذره‌ای رها شده در آسمان معرفت می‌بیند.

جایگاه انسان در عرفان با همین طلب و نیاز عاشقانه‌ وی آشکار می‌شود. تصویری از حیرت‌انگیزترین حس بندگی در مجموعه‌ای از باورهای عاشقانه‌اش که او را با تصاویر دیگری از نیاز همگام می‌سازد. رسواگر حقیقت می‌شود و شور عشق را زین تجلی عاشقانه می‌یابد. با نگاه مشتاقانه خود از هر جلوه، تصاویر غریبی را ادراک می‌نماید که هدایتگر روح او در مسیر معرفت بوده‌اند و زیباترین نشانه‌های حقیقت را منعکس نموده‌اند.

 

گر  طالب  معرفت  بُوی  یار   بجوی

با شوق و طلب ز عشق، دلدار بجوی

چون نیست به جز حقیقت اینجا هدفی

زین غیرت عشق بهر گل خار بجوی

 

نیازی که حس بودن و رسیدن به حقیقت را در انسان زنده می‌سازد، در واقع بازتاب همین تجلی عاشقانه است که جایگاه انسان را به طلب و نیازی غریب پیوند می‌زند. نور را به عرصه‌ی ظهور می‌رساند و از هر نگاه عارفانه انسان، صد تصویر دیگر مصوّر می‌نماید که در بازتاب زیباترین احساس عاشقانه، با حیرت همراه است. پس نیازش را مرکز ظهور حقیقت می‌سازد و با درکی فراتر از نیازش، حضور جلوه‌های معشوق را با تمام وجود احساس می‌نماید و در مجموعه حیرت انگیز این حس زیبا، ز هر تصویر به عمق و معنای واقعی حضور عاشقانه می‌رسد.

آنگاه که در مسیر درک نشانه‌های عشق با زیباترین تصاویر روشن همگام می‌شود، ز خود و باورهایش تصویر عشق شورانگیزی را مصور می‌نماید که او را در وادی عرفان چون ذره در جایگاه طلب و نیاز عاشقانه‌اش با حقیقت همراه می سازد تا هر آنچه ز نیت و باورش تجلی یافته، بستری از نیازش باشد و معرفت را در تصویری از حیرت آشکار نماید. این نگاهی عارفانه به حقیقت، اصل هستی و حیات انسان است که به هر جلوه نیاز معنا می‌بخشد.

 

۶) شور و وجد عارفانه

حقیقت در نیاز شورانگیز انسان به عشق تجلّی یافته است. لحظه‌ای که انسان چون ذره در میدان معرفت سرگردان حقیقت می‌گردد، با درک نشانه‌های معشوق به زیباترین احساس عاشقانه پناه می‌برد. آنجا که جایگاه وی را در عرفان به شور و وجد عارفانه‌اش پیوند می‌زند تا چون ذره از خود رها گردد و در دریای عشق از حضور لحظه‌های شورانگیز خود به حقیقت دست یابد. جایی که دیگر هیچ حجابی باقی نمی‌ماند و هر چه آشکار می‌گردد، شور عشق و جاودانگی است.

لحظه‌ای که انسان خود را در میدان عرفان چون ذره طالب معشوق می‌بیند، حس طلب و نیاز جایگاه حقیقی وی را در عرفان به بستری از عشق و معرفت پیوند می‌زند. نگاهی فراسوی نیازی غریبانه و شوری که وی را به وجدی عاشقانه وا می‌دارد. جلوه‌ای از حقیقت و نیازی که در مجموعه حیرت انگیز آفرینش، در هر تصویر این تجلّی عاشقانه به بازتاب احساس عبودیت انسان متصل می‌گردد تا واسطه این عشق و شور وصال باشد.

 

مجنون تو بوده عاشق از شوق و طلب

زین وجد  بجوید اینچنین راه و هدف

در   بستر  عاشقی  نماید  ره   عشق

چون گوهر عشق بوده پنهان به صدف

 

لحظه‌ای که انسان در مسیر عرفان با شور عشق آشنا می‌شود، ز باور عارفانه‌اش تصویر حقیقی نیاز را مصوّر می‌سازد. تصویری که نگاه آرامش بخش معشوق را به طلب شورانگیز وی پیوند می‌زند. احساسی که جایگاه وی را در عرفان با این شور و وجد عارفانه آشکار می‌نماید. ز خود می‌گذرد و معشوق را با تمام وجود احساس می‌کند، پس ز هر آنچه در باور عاشقانه‌اش یافته تصویر حقیقی معرفت را با رؤیای وصال ترسیم می‌نماید. این همان صورت واقعی نیاز وی در جایگاهی از شور و اشتیاق عارفانه است.

 

۷) منشأ تحوّل و تغییر

آنگاه که انسان ز خود و باورهایش تصویر عشق را مصوّر نمود، جایگاه خود را در عرفان می‌یابد؛ یعنی همان حرکت و تلاشی که عشق را منشأ تحوّل و تغییر خویش ساخته و به او حس رسیدن به حقیقت را می‌بخشد. در این حالت، هر ذره از وجود انسان تجلیگاه عشقی آتشین می‌گردد. ز هر باور خود، به معنی واقعی نیاز می‌رسد و اینگونه از بازتاب حقیقی عشق به شورانگیزترین احساس درون معنی می‌بخشد تا صورت واقعی نیاز وی در عرفان به حقیقت منتهی گردد.

انسان با درک راز و رمز عرفان به حقیقت حضور معشوق در زندگی پی می‌برد. در این حس عاشقانه است که جایگاه خود را در عرفان به عنوان ذره‌ سرگردان مسیر معرفت، غرق شور و وجد عارفانه به تحوّل و تغییر حیات خویش پیوند می‌زند. این نشانه حقیقت‌طلبی و رسیدن به باوری عاشقانه است که نیاز واقعی انسان را با تصویر روشنی از حقیقت بندگی همراه می‌سازد تا ز وی بستری از حقیقت را آشکار نماید. در چنین احساس زیبایی است که انسان منشأ تحوّلی شورانگیز قرار می‌گیرد و آفرینش را ز قدرت عشق، واسطه‌ی این تجلّی عاشقانه می‌سازد.

 

چون منشأ هر تحولی گشته عیان

انسان ز حضور عشق یابد ره جان

معنای چنین حقیقتی عشق بُوَد

ور نیست بدان که اصل آن بوده نهان

 

با توجه به حیرت عاشقانه‌ راه معرفت، آنچه ز این تصاویر شورانگیز به باور حقیقت پیوند می‌خورد، حضور معشوقی جاودانه است که انسان را در مرکز این تجلی عاشقانه اصل این باور عارفانه قرار می‌دهد. ز او بستری از عشق می سازد و از هر رنگ نیاز، جلوه‌گاهی از حقیقت را مصوّر می‌نماید. این حضور عاشقانه نیاز انسان در حسی غریب است که می‌تواند جایگاه انسان را در عرفان با درک تجلیات معشوق، چون آئینه‌ای در مرکز عشق و شور و شیدایی آشکار ‌نماید.

 

ملیحه هدایتی

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تماس با من:

سوال یا پرسشی از من دارید؟

مطمئنا بی‌نقص نیستم؛ اما بی‌وقفه می‌کوشم برای بهتر شدن. در مسیرِ کامل‌ شدن، حتما نیازمند چشمان تیزبین شما و شنوای نظرات ارزشمندتان هستم.

 

شماره تماس مستقیم با من: ۰۹۱۵۱۲۵۳۱۸۰

ایمیل پشتیبانی: support@malihehedayati.com