انسان یکی از شگفت انگیزترین مخلوقات خدواند است که نیروی عقل و تفکر به او توانایی خاصی بخشیده تا بتواند بزرگترین تحولات را در طول حیات خویش به وجود آورد. در واقع، قدرت تفکر، انسان را از دنیای محدود رها میسازد و او را با دنیای بزرگی آشنا میسازد که در آن مجموعه حیرتانگیزی از حقایق و نشانههای معرفتی، سبب باوری زیبا میشوند و انسان را در مرکز این تحولات به اصل و مبدأ حیات خویش پیوند میزنند و به نیازهایش جهت میبخشند و اینگونه حجم غریبی از یافتههای معرفتی را به مرحله ظهور میرسانند.
عقل انسان، منشأ بسیاری از تحولات است. باورها و عقاید روشن وی، برگرفته از حقایق زیبایی به شمار میآید که در مرکز هستی با زیباترین نشانههای ادراکی انسان پیوند خورده و تصویر روشنی از باورهایش را به مرحله ظهور رسانده، تصویری که انسان در ذهن گسترش پذیر خود مصور میسازد، بازتاب همان نشانه غریبی است که از ابتدای خلقت به صورت مرموزی در وجود وی نهفته و گهگاه در ظاهر و قالبی از حقیقت آشکار شده، پس به واقع این تفکر انسان است که بزرگترین تحولات را در هستی به وجود آورده و سبب تغییر و دگرگونی برخی از شرایط شده تا اصل بر فرع حیات غالب گردد.
در اینجا به دلایلی اشاره میکنیم که بیانگر شکل گرفتن باور انسان در عرفان است:
۱) نقش اندیشه
تأثیرپذیری انسان از عرفان، به دلیل تفکر و معرفت اوست که بسیاری از حقایق را برای ذهن کنجکاو آدمی آشکار میسازد. عقل به صورت یک راهنما، واسطه انسان و هدف بزرگی است که عرفان نشانش میدهد، پس به جهت حضور چنین حقیقتی از نشانه های تغییر شکل یافته ذهن، یک تصویر کلی از باورهایش را ترسیم می نماید تا جلوه روشنی از حقیقت مصور گردد و روشنترین بازتاب این تفکرات را به مرحله ظهور رساند.
با توجه به اینکه ابتدای حرکت انسان در مسیر معرفت، تفکر اوست. اندیشیدن میتواند مرز رسیدن انسان به حقایق باشد، پس آنکه پا در مسیر عرفان میگذارد، در واقع از تفکراتش واسطهای برای یافتن حقایق میسازد. از جزء هر اندیشه تصویر کاملی از معرفت به وجود میآورد تا آنجا که در یک مجموعه کامل و مسیر مشخص شده فکر، عرفان را واسطه درک بسیاری از مجهولات قرار داده و اندیشهاش را بارور میسازد.
با فکر نکو عیان شود باور عشق
می نوشد از این حقیقت او ساغر عشق
در عرصه معرفت چو شد غرق یقین
هم طالب عشق بوده هم کافر عشق
تفکر سالم به انسان باوری میبخشد که از هر نشانه روشن به کلیتی غریب بپیوندد تا آنجا که صور آشنا و نشانههای تغییر شکل یافته حقیقت را با اصول فکری و معرفت همراه میسازد تا یک تصویر کلی در ذهنش به وجود آید و صور خیال را در مسیر واقعیتهای معرفتی، به اصول ادراکی متصل ساخته تا اصل در بازتاب زیباترین نشانههای حقیقت طلبی، در موازای اصول شناختی آشکار گردد و ز هر نشانه به کاملترین تصویر حقیقت متصل شود که خود به واقع، منشأ بسیاری از تحولات خواهد بود.
با توجه به نقشی که تفکر سالم و اندیشه کمال یافته انسان در عرفان دارد، هر باوری که برگرفته از حقایق شناختی باشد، در مسیر عرفان شکل خواهد گرفت و صورت نوینی از باورها را با غریبترین تصاویر شناختی به معرفت پیوند خواهد زد. در این حالت، تفکر به عنوان یک واسطه برای رسیدن به سادهترین مفاهیم ادراکی، به اندوخته های ذهن تکیه نموده تا یک تصویر کامل در مسیر حقیقت طلبی به مرحله ظهور رسد و منشأ بسیاری از باورهای شناختی و اصول ادراکی انسان گردد و با جهت بخشی به اهداف کلی انسانها، حقایق را آشکار نماید.
۲) تلطیف روح
عرفان، حقیقت شیرینی است که ابتدای آن با تفکر و اندیشه عمیق انسان آغاز میگردد. حسی بسیار زیبا و روح بخش که در کلیه مراحل زندگی انسان تأثیرگذار است. علاوه بر عقل گسترش پذیر انسان، روح نیز به عنوان یکی از واسطههای پذیرش حقایق به شمار میآید. در واقع، عرفان با روح انسان کار دارد نه با جسم و آن رقت دل و عواطف سرشار آدمی در همین محیط معرفتی و اندیشههای عرفانی به اوج خود میرسد که به صورت مستقیم نیز در شکل گرفتن تفکرات عرفانی و باورهای انسان مؤثر بوده و بزرگترین تحولات را در حیات بشر به وجود آورده است.
لحظهای که انسان در مسیر عرفان با حقایق آشنا میشود، تصویر روشنی از واقعیتهای حیات در ذهن و دلش مصور میگردد. در این تصویر، نشانههای ادراکی با صور احساسی همگام میشوند و از هر نشانه، بازتاب روشنی از حقیقت آشکار میگردد، بنابراین دل انسان آئینه پاکی خواهد بود که در برابر چشمهای حقیقت بین انسان، زیباترین تصویر عرفان را آشکار خواهد کرد تا آنجا که باورهای آدمی در مسیر همین حقیقت طلبی شکل خواهند گرفت و روشن ترین تصویر انسانیت را در اندیشه و دل انسان عارف مصور خواهند ساخت.
گر روح ز عشق و معرفت سیراب است
هر دل ز حضورآن چنین بی تاب است
عرفان، ره معرفت گشاید اینجا
بی عشق بدان که هر دلی در خواب است
عرفان با دو جنبه از حقایق وجود انسان به بیان واقعیتهای زندگی میپردازد، یکی دل که مرکز عشق است و دیگری روح کمال یافته وی که به صورت مستقیم از هر باور، تصویر روشنی از نیاز را به ظهور میرساند تا آنجا که هر نشانه میتواند با هزاران تصویر شناختی همگام شود و با ظهور زیباترین نشانههای حیات بشر، کاملترین تفکر را آشکار نماید پس عقاید و باورهای روشن انسان در همین مسیر با صور ادراکی همراه گردیده و یک نشانه روشن از حقیقت را به تصویر خواهد کشید در نتیجه در هر تصویر ادراکی، باوری به ظهور میرسد.
باتوجه به تلطیف روح انسان در عرفان، میتوان تأثیر مستقیم آن را درشکلگیری باورهای انسان آشکارا به اثبات رساند؛
زیرا تصویر باور آدمی در قالب روشن ترین درک وی از هستی و نیازهای اوست که آشکار میگردد. حسی ورای نشانههای شناختی و صور ادراکی که جلوه روشنی از حقیقت را به باورهای معرفتی انسان پیوند میزند تا تصویرگرایی این معرفت عمیقی بتواند زیباترین صورت شناخت را از کل هستی در ذهن وی مصور سازد که خود، اصل تغییر و تحول در حیات آدمی خواهد بود.
۳) هدفمند شدن
باتوجه به اینکه انسان در محدوده عرفان با اصول شناختی و صور ادراکی آشنا میشود، تصویر روشنی از حقیقت در ذهنش مصور میگردد. در این حالت، برای یافتن هدف حیات از بازتاب تفکرات معرفتی، به زیباترین تصویر هستی میرسد که ذهن وی را در قالب یک نشانه تغییر یافته، بهر یافتن هدف با حقایق آشنا میسازد. بنابراین دیگر از تصویر نامعلوم و درک غلطی که قبل از عرفان در ذهن وی حضور داشته، نشانهای نخواهد بود و اصل و اساس هستی برایش آشکار خواهد شد.
عرفان با هدف دادن به زندگی، باعث شکل گرفتن باورهای انسان میشود، آنگونه که وی را در مجموعه درهم پیچیدهای از نشانههای حیات با تصویر روشنی از حقیقت آشنا میسازد، پس با طرح سؤالات مختلف در ذهن، به بازخوردهای عقیدتی و تصاویر شناختی اندیشهاش جهت بخشیده و با صورت کاملی از شناخت ز خود و اهدافش یک تصویر کلی از معرفت را مصور میسازد. تصویری که به او راه رسیدن به حقیقت را نشان میدهد و وی را در مجموعه گستردهای از حقایق با صور شناختی همگام می نماید تا تنها یک تصویر روشن در ذهن وی مصور گردد که همان عشق آتشین وی در مسیر رسیدن به هدف است.
عرفان هدفت دهد درین عالم خاک
هر لحظه نمایدت چنین صورت پاک
پیداست حقیقت این چنین غرق یقین
از عالم خاک می روی اوج سماک
داشتن هدف، تفکر انسان را در مسیر زندگی از هر نشانه غریب رها میسازد و به وی وسعت میبخشد تا بتواند از هر تفکر، راهی برای رسیدن به مقصود بسازد. در این حالت، آنچه از ذهن فعال وی نشأت میگیرد، تصویر روشنی از واقعیتهای مکتومی است که در ناخودآگاه ذهن مدتها پنهان بوده و در تصویر حقیقی عشق آشکار گردیده. عرفان با هدف قرار دادن این واقعیتها، به باورهای انسان معنا میبخشد تا تصویر فراموش شده آینده در قالب نگاهی روشن برملا شود و با بازتاب زیباترین تفکر از جزء هر اندیشه، به کلیت هستی بپیوندد.
هدف میتواند به تصاویر ذهنی وی جهت بخشد تا دور از هرگونه تردیدی، از نشانههای قابل شناخت صورت واقعی نیاز را درک نماید و به روشنترین نگاه حقیقت آراسته گردد. در چنین حالتی، باورهای انسان در مسیر هدفیابی وی به کلیه صور شناختی معنا میبخشد تا اصل و منشأ تفکراتش به حقیقت هستی بپیوندد و تجلی حقیقت در باور انسان، صورت کاملی از معنا را به ظهور برساند که به واقع، مرکز تغییر و منشأ اوج گرفتن روح وی خواهد بود.
۴) کسب انسانیت
عرفان، واسطه رسیدن انسان به حقایق نابی است که ز روز ازل در وجود وی به ودیعه نهاده شده. در واقع، نیازها و نشانههای حقیقی معرفت میتوانند تحولساز انسان باشند و عرفان با درک این نیازها، به دیدگاه وی جهت میبخشد و تصویر روشنی از سعادت را برایش آشکار میسازد. با حضور این حقیقت، آنچه واسطه رسیدن وی به اصل و مبنای حیات به شمار میآید، در نگرش عرفانی انسان نهفته و با حضور عشق، زیباترین تصویر حیات را مصور میسازد. در این حالت، نشانههای انسانیت در قامت معرفت آشکار خواهند شد.
عرفان با اندیشه متعالی و دل پاک و تحول پذیر عارف، تصویر حقیقی انسانیت را منعکس میسازد. در واقع، عرفان از بشریت انسانهایی میسازد که تحت لوای حقیقت برای رسیدن به سعادت از باورهای روشن خود واسطه ساخته و زیباترین افعال انسانی را به ظهور میرسانند، پس انسان واقعی به عرصه ظهور خواهد رسید تا جانشین خالق در روی زمین باشد و زیباترین تصویر حقیقت را در تقدیر خود مصور سازد که در واقع، اصل تغییر انسان در زندگی و تحول کل عالم خواهد بود.
انسان شدنت بُوَد نشانی ز یقین
پس باور عشق می شود راه نوین
عرفان چو کند تورا چنین عاشق او
هر لحظه شوی ز شوق دل، طالب ابن
عرفان با تغییر و تحول انسان، امکان یافتن حقیقت و حرکت در مسیر باورهایش را به وجود میآورد تا آنجا که با مصور ساختن حقیقت بر عقایدش اثر میگذارد و روشن ترین مسیر را برای رسیدن وی به اصل و منشأ حقیقت آشکار مینماید. با حضور معرفت، تصویری که آدمی از آینده در ذهن خود مصور میسازد، بازتاب باوری از حقیقتی بی منتهاست که انسان بودن را در معنای عرفان با منشأ واقعی نیاز همراه میسازد تا نشانههای حقیقت طلبی در باوری دیگر مصور گردند و اصل را بر فرع غالب نمایند.
عرفان با اثر گذاشتن بر اصل انسانیت، تصویری از یافتههای ادراکی را در اندیشه وی مصور میسازد تا آنجا که حقیقت با نشانههای غریبی از عشق همراه میشود. هر نشانه، صد تصویر دیگر می آفریند تا آن که آدمی در تصاویر شناختی به باورش جهت میبخشد و نشانههای حیات را با صور حقیقی همگام میسازد، پس دیگر تصویری جز حقیقت در ذهن بشر باقی نخواهد ماند و در این حالت، هر نشانه به مقصد خویش خواهد پیوست.
۵) واقعیتگرایی
تفکر و قدرت اندیشیدن، انسان را در مسیر باورهایش با حقایق آشنا میسازد. عقل انسان، وسیله درک واقعیتهایی است که گاه در مجموعه تغییر یافتهای از حقایق مکتوم پنهان مانده و تنها با تفکری ایدهآل میتوان به اصل آن پی برد. بین واقعیت و خیال، مرزی وجود دارد که تنها اندیشه عمیق میتواند آن را درک نماید و به عمق آن پی ببرد. این در واقع، تأثیر حقیقی نیاز پاک و اخلاصی است که بنده میتواند نسبت به خالق توانای خود داشته باشد و از هر جزء نیاز، به کل آن بپیوندد که درواقع تحول بخش لحظههای زندگی اوست.
۶) ارتباط با معشوق
عرفان با ایجاد حس نیاز و شور و وجد عارفانه، ما را به وصال معشوق متمایل میسازد. در واقع، با حضور مفاهیم معرفتی، انسان در اوج نیاز با تصاویر حیرتانگیز معرفت، با دنیایی از حقایق ناب آشنا میشود. در این حالت، از نیاز خود بستری برای پرواز روح میسازد و در اوج نیازی عاشقانه، از هیچ به هست میرسد. آنچه در این مراحل خاص معرفتی به انسان قدرت حرکت میبخشد، عقل تکامل یافته و احساس لطیف او از زندگی است که مقصد عشق را برایش آشکار میسازد.
با حضور عشق و درک روابط معرفتی، انسان از طریق ارتباط با معشوق حقیقی به باورش معنا میبخشد و از هر جزء این نشانههای حقیقت، به اصول شناختی خود در مسیر درک بهتر واقعیتها جهت داده و تصویر دیگری از حقیقت را مصور میسازد. تصویری که از او نشانه تغییر یافتهای از هدف ساخته و در مسیر خودسازی، با حقایق آشنا نموده. در این حالت، باور انسان در ارتباط با عالم معنا شکل میگیرد و حقیقت در بازتاب روشنی از نیازهای به کمال رسیده وی، نمودار خواهد شد.
در اوج نیاز دل پذیرای تو شد
اینگونه ز عشق محو رؤیای تو شد
چون خواست نظر به لطف دیروز کند
امروز ز وجد غرق سودای تو شد
لحظهای که انسان در عرفان با جلوههایی از حقیقت آشنا میشود، بازتاب شورانگیزترین احساس بودن در حجم غریبی از باورهای معرفتیش را به اصل و مبدأ حیات خویش متصل میسازد. در این حالت، با درک عمیقی که وجودش را غرق یقین میسازد، به تصویرسازی حقایقی میپردازد که وی را چون جزئی از حقیقت، به منشأ حیات میرساند و آن حس رسیدن به معشوق است که به باور انسان معنا میبخشد و ز هر اصل قابل تعریف، کلیتی از حقایق شناختی را به وجود می آورد که تحول بخش حیات آدمی است.
عرفان ما را از توهم و تخیلپردازیهای بیهوده که عقل را درگیر بیراهههای مسیر معرفت میسازد، رها نموده و تصویر روشنی از آینده را آشکار مینماید، پس باورهای ما را به حقیقت پیوند میزند تا آنچه غریب و نامأنوس است، از دایره معرفت دور گردد و تصویر روشنی از واقعیتهای شناختی در ذهن به وجود آید که خود منشأ و اصل حرکت و تحول انسان در مسیر درک واقعیتهاست و میتواند باور وی را در جهت رشد حقایق درون، به مبدأ عشق متصل سازد که معنای واقعی نیاز و حقیقت طلبی است. با این واقعیتگرایی باورهای انسان شکل میگیرد.
دور از ره وهم می شوی غرق نیاز
عرفان چو نمایدت چنین صورت راز
پس غرق نیاز می شوی شام و سحر
زین آتش شوق گشته در سوز و گداز
با اشراف عقل بر حقایق عرفانی، انسان از بیراهههای معرفت دور میگردد، وگرنه بدون تسلط عقل، دچار توهم خواهد شد و تفکر محدود وی به صورت غیرارادی، با تصاویر منعکس شده از ناخودآگاه ذهن به یک توهم معرفتی خواهد انجامید، اما عقل میتواند با تواناییهای ادراکی بسیاری از جنبه های شناختی و صور نیازش را با حقیقت همراه سازد. در این حالت، تصویر در تصویر منعکس خواهد شد و در نهایت یک کلیت قابل تعریف از باورها را به وجود خواهد آورد که تحولساز واقعیتهاست و اصول شناختی را به مقصد نهایی متصل میسازد.
عرفان با هدف قرار دادن اندیشه انسان با واقعیتگرایی، بسیاری از نشانههای شک و تردید را از بین خواهد برد، بنابراین در قالب نیازی شورانگیز به آدمی یقین و باوری عمیق میبخشد تا بتواند ز اصول شناختی، به حقایق ادراکی دست یابد و در موجی از نیازهای عقیدتی خویش، اصل و منشأ تغییر را دریافته و با اصول قابل تعریف حقیقت، به صور شناختی جهت بخشد که در واقع، نشاندهنده حقیقت و رمز واقعیتهای ادراکی است و به مقصودی معین متصل میگردد.
ارتباط با معشوق یگانه، از هر جزء وجود انسان تصویری از عشقی سوزان میسازد که وجودش را در حقیقت بی منتهای هستی محو مینماید. درواقع، عرفان تصویری از همین حس شورانگیز است که انسان را از خود و باورهای غریبانهاش مسلط بر نیازهایش میسازد تا دیگر تصویر غریبی از عرفان باقی نماند، پس در نگاهی روشن به هستی و هدف خلقت باورهایش شکل میگیرند که در واقع، تصویرسازی همان حقیقت زیبایی است که اصل و منشأ حرکت وی در این مسیر بوده و میتواند انسان را به سرچشمه عرفان متصل سازد و با هدفمند نمودن افکارش به سعادت برساند.
با توجه به علل مطرح شده، انسان با پا نهادن در مسیر معرفت، آشنای راز و رمز حقیقت میگردد و با درک نشانههای عشق و پیوند به صور هستی، نیازهایش را به باوری زیبا میرساند که نشاندهنده حقیقت و بیانگر تصویر روشنی از جهان هستی است و سکوت درونش را با غوغای عشق همراه میسازد تا ز هر درکی که بیانگر نشانههای شناختی و حقایق معرفتی است، به معنای حقیقی عرفان دست یابد.
تمام حقایقی که انسان را در مسیر باورهایش به منبع اصلی حیات متصل میسازد، به صورت یک واسطه برای رسیدن به نهایت هستی از هر جزء وجود، مجموعه غریبی از اصول انسانی را به وجود می آورد که در کلیتی تحت عنوان عرفان، به منبع اصلی شناخت می پیوندد و تصویر واقعی انسان بودن را در مسیر حقیقت طلبی آشکار میسازد تا ز هر نشانه، به مقصود اصلی حیات بپیوندد که درواقع، بیانگر انسانیت و حقیقت هستی و نشان دهنده باورهایی است که در عرفان شکل میگیرند.
ملیحه هدایتی