آفرینش، آئینه تجلی حیرت انگیزترین حقیقتی است که ز ابتدا با شور عشق آغاز شد. انسان در مرکز این عشق آتشین، با نشانه های حقیقت آشنا گشته و تصویر روشنی از نیاز را با ناز معشوق پیوند زده است. حضور او آغاز راه بی پایان عرفان قرار گرفته تا در موجی از حقیقت با صور معرفت آشنا شود و در نگاه عمیق خویش به حضور زیباترین نشانه های عشق معترف گردد. هستی، بیانگر این تجلی عاشقانه است تا انسان دیگر آن ذره سرگردان راه نباشد بلکه با درک حقیقت غرق اشتیاق، مسیر وصال را عاشقانه بپیماید.
عرفان، تصویر حقیقی این عشق شور انگیز است. انسان برای رسیدن به معشوق، پا در این مسیر پر فراز و نشیب می گذارد. خلقت او آغاز این حرکت عاشقانه بوده که با حلول روح معشوق در وجود خاکی وی به ظهور رسیده است. اینک او در میدان حقیقت، یکه تاز این حرکت عاشقانه گشته، پس باید ز خود بگذرد و معشوق را با تمام وجود در درون خویش احساس نماید. او در حرکت دایره وار معرفت ز بازتاب حقیقتی ناب سخن می گوید تا لحظه های عاشقانه اش بهر این وصال شور انگیز، با حقیقت پیوند بخورد و در این لحظه بتواند نظاره گر تصویر حقیقی خود در آب زلال معرفت باشد.
این مخلوق خاکی در بازتاب حقیقتی جاوید با نشانه های غریب عشق آشنا می شود. باید ز هر نشانه، تصویری خلق نماید تا در عمق بینش خود حقیقت را دریابد. گاه ز خود بستری از نیاز می سازد تا هر آنچه برایش مجهول می نماید، با این حس شورانگیز غرق معرفت آشکار گردد و زمانی پریشان راه، به کلیت در هم پیچیده و مبهمی از عشق پناه می برد که در واقع، وجودش را غرق این نیاز با شور و هیجان همراه می سازد، اما هنوز هم در آغاز این راه سرگشته و بی تاب مانده است و غربت حضور لحظه هایش را در هنگامه شور انگیز عشق گم نموده.
چون عشق نمایدم تصاویر خیال
سرگشته راه می شوم غرق ملال
تصویر حقیقتی که آید به نظر
در کنج اسارتم بُوَد رمز وصال
آنچه در این حیرت می تواند هدایتگر وجود وی باشد، حضور حقیقتی به نام تفکر است که از جزئی ترین نشانه های موجود، مجموعه درهم پیچیده ای از حقیقت را آشکار می سازد. عقل، ممیز انسان از دیگر مخلوقات است، پس به مدد همین نیروی درونی در مسیر معرفت با هزاران تصویر شورانگیز آشنا می شود. او به کمک تفکر از هر تصویر به راز و رمزهایی دست می یابد که بیانگر حرکت وی در مسیر تحول و تغییر بوده اند و حضور گرم عشق را با لحظه های شیرین حقیقت پیوند زده اند، پس به پشتوانه تفکر با اراده ای قوی پا در مسیر عرفان می نهد تا در نهایت به مقصود خویش نائل گردد.
آنچه انسان را در مسیر حقیقت طلبی با نشانه های عشق آشنا می سازد، تفکری عمیق همراه با جاذبه های شناختی و باورهای معرفتی است که او را با صور غریب این راه آشنا می سازد تا در میدان عشق، به عزلت غریبانه خود پناه نبرد و چون ذره، سردرگم راه در بیراهه های مسیر عشق اسیر نشود. تفکر، رمز تحول انسان است که وی را با حضور حسی غریب همراه می نماید تا غریق دریای حقیقت ز خود بگذرد واصل را در ورای این نیاز شورانگیز خود بیابد.
با ذکر موارد ذیل، به نقش تفکر در عرفان می پردازیم:
معرفت:
انسان با تفکر خویش به درک و شناخت حقیقت عشق می رسد. با آنچه به عنوان واسطه های مسیر حقیقت طلبی رو به رو بوده، آشنا می شود و یک تصویر کلی از صور حقیقت در ذهن خود به وجود می آورد. در این حالت، آنچه وی را از دیگر نشانه های غریب و مبهم راه دور می سازد، تفکری عمیق و درکی واقعی است که او را با حقیقت عشق آشنا می نماید. در واقع، نقش تفکر در عرفان با حضور این صور حقیقی عشق به اثبات می رسد. زمانی که این نشانه ها با تصاویر دیگری از درک آدمی همراه می شوند، حضور حس غریب عشق به تمام آنان رنگی از حقیقت می بخشد و شورانگیزترین احساس را به وجود می آورد.
نقش تفکر در عرفان، شناخت راه و کسب معرفتی عمیق است که وی را در مسیر پر تلاطم عشق با راهکارهای عمیق عرفان آشنا می سازد. در واقع، بدون تفکر صور غریبی که بیانگر عشق و رسواگر نشانه های حقیقی راه هستند، در هاله ای از ابهام گم شده و فرد سردرگم و حیران از درک این حقیقت باز می ماند. معرفتی که انسان به کمک تفکر خویش به آن می رسد، شناخت عمیقی است که هر مانع و ابهامی را از سر راه بشر برداشته و چهره حقیقت را در موج این نشانه های معرفتی آشکار می سازد.
دل غرق تفکرست زین موج یقین
یابد ره خود ز شوق این عشق نوین
تصویر دگر نبوده در عالم عشق
چون ذره بی نشان بُوَد کنج زمین
کسب معرفت، تنها به کمک تفکر عمیق و بررسی جزئیات و ابهامات مسیر عشق میسر می گردد. برای رسیدن به این درک عمیق، انسان به مدد عقل خویش از هر جزء فراموش شده راه، یک کلیت غریب می سازد، به گونه ای که دیگر اجزاء هم در این کل در هم پیچیده و نشانه های غریب گم می شوند، اما آنچه به یکباره از بین این ابهامات به ظهور می رسد، درک و شناخت واقعی عشق و جایگاه آن در زندگی انسان بوده که حقیقت را عاشقانه فریاد می زند و تصویر حقیقی عشق و نیاز عاشقانه را آشکار می نماید.
راهنما:
لحظه ای که انسان غرق نیاز خویش به وصال می اندیشد، جایگاه تفکر در مسیر عرفان به عنوان راهنما، اثبات کننده حقیقت و محرک او در مسیر نیازهایش خواهد بود. نقش تفکر، راهنمایی انسان در میان تصاویر مبهم و غریبی است که گاه وی را سردر گم راه می سازند. آنچه باید بداند، در درک عمیق معرفت نهفته و تفکر به این نشانه های حقیقی جهت می بخشد. از حضور هر جلوه، تصویری از عشق می سازد و با تجزیه و تحلیل یافته های خویش، اصل را از فرع متمایز می سازد تا مقصد نهایی مشخص گردد.
به کمک تفکر، راهکارهای عقیدتی و راهبردهای خاصی پیش پای انسان قرار می گیرد. روش هایی که به وی قدرت درک بیشتری بخشیده و او را چون یک نشانه از قدرت خالق، در جهان آفرینش به شور و تکاپو وا می دارد، پس غرق این بینش عمیق، صور عشق را می شناسد و با گریز از ابهامات راه، نقش واقعی معشوق را با چشم درون می بیند، اما در این هنگامه شورانگیز در معرض لغزش و خطاست. تفکر این قدرت را به وی می دهد تا بتواند از هر واسطه به حقیقت عشق دست یابد.
بازتاب تفکر عمیق انسان در کلیه مراحل معرفتی آشکار است. لحظه ای که انسان در تصاویر غریب معرفت، سر در گم راه از حقیقت باز می ماند، تنها به نیروی تفکر خویش می تواند گره هر مشکل راه را باز نماید. در واقع، نشانه هایی که در طریق معرفت با بازتاب شورانگیز عشق همراه می شوند، تصویری از همین عقل دور اندیش وی بوده که یافته های معرفتی را پله ای برای رسیدن به حقیقت قرار می دهند، پس ز هر نشانه ای که در غربت لحظه های عشق آشکار می شود، بستری از نیاز می سازد و با این نیاز به حقیقت دست می یابد.
در اوج غمم چو بال پرواز نبود
در سینه پرملال من راز نبود
در موج تفکر آمدم غرق یقین
با راز من این زمانه دلساز نبود
نقش تفکر در این راه پر پیچ و خم معرفت، راهنمای انسان برای یافتن اصل و حقیقت عشق از مجاز است، پس چون در این وادی قرار گرفت، ز خود پلهای برای رسیدن به حقیقت میسازد. تصویر روشنی از عشق را در ذهن خویش مصور مینماید و با هزاران جلوه حقیقی این راه آشنا میشود. حضور لحظههای عاشقانه را واسطه این حقیقت قرار داده و با موجی از نیاز، ز خود و باورهایش بستری برای رسیدن به مقصود میسازد. از من بودن رها میگردد و بازتاب این احساس شیرین را در لحظههای شورانگیز عشق تجربه میکند.
درک حقیقت:
عرفان، رسیدن به حس عمیق نیاز به معشوق و تلاش برای کسب تواناییهای معرفتی است، پس برای مزیّن شدن به چنین حقیقتی، نیاز به واسطهای به نام عقل است که انسان را به تفکر وامیدارد. در واقع، هر آنچه به عنوان نشانههای نیاز آدمی در مسیر معرفت به ظهور رسیده، تصویری از همین احساس روشن نسبت به حقایق معرفتی است که پیچیدگیها و دشواریهای مسیر معرفت را آسان میسازد و به وی قدرتی وصفناپذیر میبخشد تا بتواند حقیقت وجودش را دریابد و با صور حقیقی این نیاز آشنا شود تا عشق در زیباترین تصویر مصور گردد.
نقش تفکر در عرفان با این درک صحیح اثبات میگردد. جایی که ذهن مشوش درگیر تصویرگراییهای مجازی بوده، تنها تمرکز و درک حقیقت عرفان میتواند این صور مجازی را از ذهن بشر پاک سازد و عوض آن با درک نشانههای حقیقت طلبی، به کلیه صور شناختی جهت بخشیده و حسی ورای این نیاز خاکی را در وجود انسان آشکار سازد که در حقیقت معنی واقعی این مطلب خواهد بود و عرفان را با وجود ابهامات مسیر معرفت به وی خواهد شناساند.
جایگاه تفکر در عرفان تا آن حد است که انسان را با نقش حقیقی معرفت در جهان هستی آشنا میسازد و در میان حجم غریبی از نشانههای ابهام برانگیز نیاز با شور و هیجان عشق همراه مینماید. ز خود و باورهایش تندیسی از حقیقت میسازد و در ارتباط با هر جزء ناشناخته این عالم، ز حضور تفکری عمیق صورتی از وجدان را آشکار کرده تا با درک این قدرت، ز هر تصویر ناشناخته بگریزد و عشق را با تمام وجود خویش ادراک نماید.
تندیس حقیقت است پندار نکو
دورست ز ماجرای دل آب و سبو
عرفان چو بُوَد نشانهای غرق یقین
از های چنین نشانه پیدا شده هو
آفرینش، تصویر حقیقی نیاز را برای انسان آشکار میسازد، پس به مدد عقل خویش ز هر نیاز جلوهای از حقیقت را به نمایش میگذارد تا با حضور آن، صور معرفت در اوج کمال برملا گردد و تصویر حیرتانگیز این عشق، با تصاویر غریبی از حقیقت همراه شود. در این میان، هر آنچه به صورت بازتاب این حقیقت به شمار میآید، جلوهای از نیاز خواهد بود، پس تجلی هر یک از این نشانهها میتواند بازتاب شورانگیزترین احساس عشق باشد که وی را در موج خروشانی از حقیقت، به مرکز اصلی عشق متصل میسازد.
کنترل هیجانات روحی:
عرفان با عشق حقیقی یار، مزین به صور شناختی و نشانههای حقیقت طلبی است. درک این حضور عاشقانه نیاز به تفکری ایدهآل دارد. انسان چون مزین به قدرت عقلانی است، از این نیرو در جهت درک نشانههای مرموز عشق استفاده میکند و چون عشق در اوج نیاز خود به مرحله ظهور رسید، کلیه هیجانات روحی نیز توسط عقل کنترل میگردد. در واقع، عشق مقصد نهایی عرفان است که عاشق را به وصال معشوق میرساند، اما چون عشق در مرکز دل انسان به ظهور میرسد، حضور آن در کلیه مراحل زندگی ضروری است.
در مسیر عشق، عقل راهنمایی شورانگیز است که دل را در مسیر عشق به تب و تاب وامیدارد، اما نقش تفکر در این میدان بسیار ظریف و حیرتانگیز است؛ زیرا به قدرت قوای ادراکی میتواند بر دل و هیجانات روحی خویش واقف آید و از سردرگمی و انزوای عاشقانه دور گردد و حس نیازش را به نیاز دیگر انسانها پیوند بزند و شور و حال عاشقانه را ز این باور عمیق به مرحله ظهور برساند تا تفاوتی بین این احساس لطیف با حقیقت باقی نماند، پس کنترل کننده هیجانات درون بوده و عشق را با وجود درک محدود بشر به اثبات میرساند.
گاه احساسات و هیجانات روحی بر دل انسان غلبه میکند. در واقع، در مسیر رسیدن به هدف حضور حالات غریب و نشانههای مبهمی که وجود انسان را تحت تأثیر قرار میدهند، به عنوان یکی از راهبردهای معرفتی دل وی را به بیراهههای مسیر معرفت میکشانند. در این حالت، حس حضور حقیقت و شوق به جاودانگی درون، وی را تحت تأثیر قرار داده و حس نیاز را به حقیقت پیوند میزند. تفکر به صورت یکی از نشانههای حقیقت طلبی به این هیجانات روحی جهت میبخشد تا سر در گم راه از حقیقت باز نماند. شناختی که عقل به انسان میبخشد، تصویری از زیباترین نشانههای عشقورزی به معشوق حقیقی است.
از عشق برون چو آید این آتش و دود
پیدا نَبُوَد درین میان بود و نبود
تصویر چنین حقیقتی گشته عیان
هر چند نهان بُوَد درین ابر کبود
تسلط بر این هیجانات روحی، تنها با تفکر عمیق و اندیشه ایدهآل آدمی امکانپذیر است تا آنجا که از هر شیوه و روش استفاده میکند تا حقیقت را در موج نیازهای روحی خود به باورهایش پیوند بزند و از هر آنچه سبب تردید و ابهام گردیده، دور شود و احساس لطیف خویش را به این حقیقت بیمنتها وصل نماید، پس شورانگیزترین نیازها را به مرحله ظهور میرساند و خود را در دایرهای از حقایق به اصل و مبدأ حرکت متصل میسازد تا بتواند سایر مراحل را با اطمینان و موفقیت طی نماید.
طرد خطاهای ادراکی:
در مسیر پر پیچ و خم معرفت، انسان همواره با صور ناشناختهای روبهروست که نقش واسطه را ایفا میکنند. تفکر در این میان، به صورت یک راهکار معرفتی ذهن را درگیر نشانههای واقعی عشق و معرفت میسازد تا آنجا که به صورت افراطی، از هر نشانه تصویری دیگر مصوّر مینماید، اما همواره صور غریب ذهن، اندیشه را دچار شک و تردید میسازند و حقایق کشف شده را در موجی از احساسات غریب نابود مینمایند. در این هنگام، تردید و شک انسان حتمی است.
لحظهای که آدمی درگیر این تردید وهمانگیز شد، سعی در کشف راهبردهای معرفتی دارد. گاه به نیازهای تغییریافته وجودش پناه میبرد و لحظهای به صورت تردید آمیز از باورهایش یک کلیت غیرقابل تعریف میسازد. در هر حالت، سردرگم مسیر معرفت ز راه باز میماند. تفکر در همه این مراحل، کنترل کننده احساسات وی بوده تا بتواند راهش را در مسیر این باورهای غلط، از دل تاریکی بیرون بکشد و حقیقت را بر مجاز غالب نماید که در واقع، اصل تغییر و نشانه حقیقت طلبی اوست.
تصویری که در ذهن انسان مصور میگردد، گاه در واقعیت و عالم خارج از ذهن، یک نماد برای رسیدن به راهکارهای معرفتی است و زمانی تنها یک توهم پوچ خواهد بود. لحظهای که انسان به صورت افراطی درگیر این توهمات میشود، دچار خطای ادراکی گردیده و تصویر حقیقی هدفش را در موج نشانههای مبهم و غیرقابل ادراک گم میکند. هر صورت، تصویری از نیاز وی خواهد بود که اگر با قدرت تفکر به نظم منطقی آنها نپردازد، دچار تردیدی وهمانگیز خواهد شد و از اصل دور خواهد افتاد.
هر نقش نکو که گشته پیدا دل عشق
رسواگر جان بُوَد ز این حاصل عشق
آن شبنم راز کو چکید از دل شب
پنهان شده غرق این نشان در گِلِ عشق
فکر تحریکپذیر انسان اگر به عنوان واسطه در مسیر عرفان راهنمای نیازهایش باشد، میتواند بزرگترین تحولات را در عرفان به وجود آورد، اما اگر بالعکس به صورت افراطی از مرز حقیقت طلبی خارج شود و خود را درگیر باورهای غلط نماید، ذیل این خطای ادراکی حقیقت را گم خواهد کرد و در این حالت، بازتاب نشانههای معرفتی از جلو دیدگان حقیقت طلب وی محو خواهد شد؛ در نتیجه فرع بر اصل غالب خواهد آمد و نشانهای از معرفت باقی نخواهد ماند. نقش تفکر، راهنمای انسان و رها ساختن وی از این خطاها و لغزشهای مسیر معرفت است.
حس نیاز و حضور این باورهای معرفتی میتواند به کمک تفکر، انسان را از خطرات مسیر معرفت آگاه سازد و به وی بینشی عمیق هدیه نماید تا بتواند اصل را بر موج شورانگیز نیاز از فرع بازشناسد. در این حالت، اگر به صورت افراطی فکر درگیر نشانههای مبهم گردد، آن خطای ادراکی که سبب تغییر در اصل حرکت انسان است، به بستر ظهور میرسد و در این هنگام دیگر نشانهای از باورهای عاشقانه باقی نخواهد ماند و نیازی که انسان را در مسیر عشق به عقل تکامل یافته پیوند میزند، کمرنگ خواهد شد. این بازتاب همان خطای ادراکی است که در موجی از حقیقت گم میشود.
سردرگمی انسان با این خطاهای ادراکی،، تصویر واقعی عشق را در حجم غریب احساسات آشکار مینماید. شور و هیجانی که در دل انسان موج میزند، تصویر روشنی از این احساس است. اگر باورها بتوانند به مدد عقل از هر جلوه، تصویری از عشق را مصور سازند، دیگر تردیدی برای درک انسانیت واقعی باقی نخواهد ماند و حقیقت نیز به واسطه این تصاویر آشکار خواهد شد؛ زیرا اصل این تحولات، باطنی بوده و به عنوان راهکار معرفتی ز خطاهای انسان میکاهد.
با دلایل ذکر شده، نقش تفکر و جایگاه آن در عرفان به اثبات می رسد. چنان که حقیقت حضور خدا را میتوان با همین قدرت فکر و توانایی درک آن اثبات نمود و اصل را از فرع باز شناخت. در واقع، زمانی که اندیشه درگیر باورهای غریبانه خویش میگردد، جلوهای از نیاز صور حقیقی عشق را به واقعیت پیوند میزند. در این میان، تفکر واسطهای برای ابراز شورانگیزترین احساسات درون خواهد بود و حقیقت را در موج این نگاه عاشقانه برملا خواهد ساخت تا آنجا که میتوان با حضور باورهای معرفتی به تصویر حقیقی معرفت دست یافت.
از فکر هزار نقش و تصویر رسد
با بودن آن گمان تدبیر رسد
با نقش تفکرست پیدا ره عشق
هر چند درین میانه تقصیر رسد
عرفان با نیروی تفکر و درک حقیقت، به حس شورانگیز عشق معنا میبخشد و تصویر روشنی را که در نشانههای وهم انگیز خیال پنهان گردیده آشکار میسازد. در همین راستا، نشانههایی که از ابتدای راه عرفان برای ظهور حقیقت همراه انسان بودهاند، با این تصویرگرایی غرق عشق، شورانگیزترین جلوههای معرفت را برملا میسازند تا آنجا که موج غریبی از احساس، انسان را با هزاران تصویر مبهم روبهرو مینماید و بازتابی از شور و وجد عاشقانه را آشکار خواهد ساخت. این همان تأثیرپذیری عرفان از عشق و حضور اندیشه برای رسیدن به هدف بوده و تفکر را به عنوان مهترین اصل تغییر و تحول انسان در عرفان به اثبات میرساند.
ملیحه هدایتی
دیدگاهتان را بنویسید